عاشقش بودم ولی اوعشق را انکارکرد
حاصل انکارخود را ضرب درتکرار کرد
آنقدر دل دل نمود واستخاره تا که من
فال اوراپس زدم خود عاقبت اصرارکرد
دیگرآن اصرارهمحال دلم را خوش نکرد
بدتر از بد گشتم و دردش مرا بیمارکرد
حس وحال بینظیری دردلم انباربود
آنچه را من ساختم او برسرم آوار کرد
تا که آمد از دل دیوانه دلجویی کند
دل به گفتارش سپردم او مرا دیدارکرد
ازسرپندونصیحت آمدواندرز داد
این سرشوریده راباردگربی یارکرد
حال رنجورمرادیدو مرا نادم شمرد
اوپشیمان بود و از عشقش مرا بیزار کرد
👤بهجت شکیب نیا