از وقتی که مرده ام
دلتنگی هایم چندین برابر شده
یادت هست؟
حتی آن روزها که ثانیه هایش را
برای با تو بودن خرج می کردم
آرام و بیصدا می گفتمت دلتنگم
و این دلتنگی لعنتی هیچگاه رهایم نکرد
تا لحظه ی مرگ
دوستت دارم شیرین ترین کلمه ای ست
که در این مکان عجیب و غریب برایت می نویسم
وقتی تازه زیر خاکی شدم قدیمی ترها تشر می زدند
که چرا هنوز به آن بالا فکر می کنی
اینجا اندیشیدن به آن بالاها چندان خوشایند نیست
هنوز موریانه ها به چشم هایم نرسیده اند
می دانی من نگران قلبم هستم
اگر آن را هم بخورند
دیگر با کجای وجودم باید دوستت داشته باشم
اینقدر از من نترس
شب سوم بعد از مرگم
آمدم به خوابت همین را بگویم
اما از ترس فریاد زدی و از خواب پریدی
نفهمیدم چرا تا این حد وحشت کردی
اما ببین...
بخدا من همان عاشق سابقم
فقط کمی مرده ام...😔