بی تفاوت مینشینم از سر اجبار ھا
مثل از نو دیدن صد بارہ ی اخبار ھا
خانہ ھم از سردی دل ھای ما یخ میزند
در سکوت ما صدا می آید از دیوار ھا
ھر شبم بی خوابی و بی تابی و بی حاصلی
حال و روزم را نمیفھمند جز شب کار ھا
دوستت دارم ولی دیگر نخواھم گفت ،چون
دوستت دارم شدہ قربانی تکرار ھا
خندہ ھای زورکی را خوب یادم دادہ ای
مھربان بودی ولیکن مثل میھماندار ھا
گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم ؟
بغض کردم...خود خوری کردم ...نگفتم بار ھا
سید تقی سیدی
🍃🍁❣