از راه گم شدم که به راهم بیاوری
بنشین قضاوتم کن! از این پس تو داوری!
بگذار تا نقاب تو را دربیاورم
تو، از خودم به گریهی من مبتلا تری
من انکسار روح توام در مقام شعر...
بی یار، بی قرار، نه عشقی، نه باوری!
اینجا جهان توست به دوزخ خوش آمدی
بگذر از آفریدن این زخم سرسری
حرفی بزن دفاع کن از خلقت خودت
با این سکوت کفر مرا درمیاوری!
کفر مرا ببخش، من آیینهی توام
تکثیر غم به وسعت دنیای دیگری...
بگذار جای ما و تو یک شب عوض شود
شک میکنم اگر که تو ایمان بیاوری!
🥀🥀🥀🥀