شعر کودک
صدای قرآن میاد با جیغ و داد و ناله
چرا سیاه پوشیدن مامان بزرگ و خاله؟!
چرا بابا زل زده ، به قاب عکس مامان
می پیچه هق هق اون توی صدای قرآن
بابا مگه جوون نیست ، پس چرا پیره چشماش؟
گمون کنم که مامان اون و گذاشته تنهاش
مامان شده فرشته می تونه پر بگیره
از حال و روز بابا یه کم خبر بگیره
همسایه ها نشستن کنار دیس خرما
مامان نباشه تلخه ، مزه ی چای و خرما
دست می کشه رو سرم ، خاله با مهربونی
مامان نباشه نیستم ، اهل شیرین زبونی
بیدار میشم من از خواب ، مامان میاد کنارم
مامان چه خوبه هستی ، فرشته دوستّ ندارم
ماه چین . امروز