پر از گلایه و دردم ، پر ازپریشانی
پر از نوشتن شعری که تو نمی خوانی
دلم گرفته از این غصه های از سر هیچ
دلم گرفته از این بغض های طوفانی
دلم گرفته از این حرفهای تکراری
از این "به من چه "،"برو بی خیال "، "خود دانی!"
از اینکه می رسی از راه و می روی ناگاه
فقط به نیّت اینکه مرا برنجانی
از اینکه آخر هر بار درد دل کردن
رسیده ام به پریشانی و پشیمانی
از اینکه گریه کنم،شاید از سر اجبار
بپرسی از من و این چشمهای بارانی
کمی کنار من و غصه هام بنشینی
کمی به حال من خسته ،دل بسوزانی
دلم گرفته از اینکه همیشه دور از تو
دلم گرفت و گذشتی از آن به آسانی
دلم گرفته و امشب دوباره تنهایی
و باز شعرجدیدی که تو نمی خوانی...
😔❤❤