«شعر ٢»

تار و پودش 

همه از 

عطر تنت 

لبریز است 

من به پیراهن تو 

حس حسادت دارم... 

هیچ وقت " بی خداحافظ " کسی را ترک نکن.. ... نمی دانی.. چه درد بدی است... پیر شدن در خم

کوچه های انــتظـار....

"سكوت" 

در دنياى ما زخم خورده ها

كه دستمان به هيچ جايى بند نيست

يك قانون است!

قانونى با چهار حرف

که هزاران درد پشتش نهفته است...

اره

گاهی جریان زندگی، 

آنقدر سخت می شود که کار از توکل کردن به خدا و کمک خواستن از او می گذرد...

گاهی زمان، آنقدر سخت می گذرد، که نه دلداری، دردی را دوا می کند و نه صبر...

گاهی آنقدر تنها می‌شوی که حرف های دیگران، برایت پوچ و مبهم می شود...

گاهی فکر می کنی مخصوصا در بازی زمانه گرفتار شدی، طوری که دیگر راه گریزی نیست...

می دانم، آنقدر زندگی برایت سخت می شود که تنها، فکر نیستن آرامت می کند...

ولی یک چیز را خوب می دانم، خداوند زمانی به فریادمان می رسد، که حتی در خیالمان هم تصور نمی کنیم،

فقط باید بخواهیم...

با تمام وجوددددددد.....!👉👉👌👌👌🌹💎💎💎💎

زدن تیشه 

بر این کوه 

مرا پیشه شده ست 

بیستون است 

فراق تو  و 

من فرهادم... 

تا جایے ڪہ بہ یاد دارم …

جمعہ اے نبود ڪہ نوشتہ شود

" عجب جمعه اے " 

همیشہ جمعہ ها با درد ڪًذشت

بد ڪًذشت...

یا جمعہ هایے بودند ڪہ…

هیچــوقت نڪًذشت!

تو را به گریه می اندازند ومی گویند نمی خواهند اشک هایت راببینند...!!!

ميگن سه موقع دعا برآورده ميشه:

يکي وقت غروب

يکي زير بارون

يکيم وقتي دلي ميشکنه

من وقت غروب زير بارون با دلي شکسته دعا کردم خدايا هيچ دلي نشکنه.

چه سخت است در جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن

به چشم دیگران چون کوه بودن ولی در خود به آرامی شکستن...

خدایا...

ازتجربه تنهاییت برایم بگو این روزهاسر تا پا گوشم.

بدترين درد آن است

که برای توقف ريزش دانه های اشکت

لبخند بزنی.....

چشم به جاده دوخته ام شاید کسی بیاید

 غافل از انکه همه رفتنو من ماندم تنهایه تنهامیون سیر غمها...

شمع بی پروانه را مانم که از بی همدمی

هرچه دارم اشک میسازم نثار خویشتن

هیچکس بر آتشم آبی نزد جز اشک من

هم غم خویشم من و هم غمگسار خویشتن

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌

پستتون پاک شد ، اینجا میگم...🌹

به ما گفتند باید بازی کنید. 

گفتیم با کی؟؟

گفتند : با دنیا

تا خواستیم بپرسیم بازی چی ؟؟

سوت اغاز بازی رو زدن, فقط فهمیدم

" خدا " تو تیم ماست.

بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد ولی نمیدونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه میکردم, امتیازها برابر بود. 

تو همین فکر بودم که خدا زد به پشتم, خندید و گفت: 

نگران نباش تو وقت اضافه میبریم حالا بازی کن! گفتم اخه چطوری ؟؟

بازم خندید و گفت:

 خیلی ساده فقط پاس بده به من,

باقیش با من. ...

پس الهی به امید تو .....

👌👌💎💎🎲🔮