الان خواب میدیدم یه مهمونی مهم دعوتیم به شوهرم میگم بیا بریم میگه نه، لج و لجبازی.بعد مامانم اومد گفت چرا آماده نیستین گفتم نه مامان شما برید ما نمیایم .در همین حین میدیدم خواهرم و شوهرش همسایه ها همه دارن میرن.فقط ما موندیم.بعد ک منو شوهرم تنها شدیم،بهش گفتم چرا همیشه ساز مخالف میزنی(تو بیداری و در واقعیت هم باهاش همین مشکلو دارم،همیشه لج میکنه میگه من اینجا نمیام من اونجا نمیام اعصابمو بهم میریزه)دیگه دعوامون افتاد و بالا گرفت ،بهش گفتم طلاقمو میگیرم گفت هرری دیگ داشتم وسایلمو جمع میکردم ک بیام از خونمون بیرون.شوهرم گفت غلط کردم پاشو بریم مهمونی(در واقعیت عمرا اینطوری باشه)زنگ زدم به مامانم ک ما میخواهیم بیایم مهمونی مامانم گفت خسته نباشی مهمونی تموم شد ما داریم برمیگردیم.دیگه زدم زیر گریه انقد زار زدم یدفه شوهرم بیدارم کرد پاشو خواب دیدی.
آخ ک الان دلم میخواد بکشمش.دیگ خوابم نبرد
کیا شوهرشون این مدلیه؟
باهاش چیکار میکنین؟
قرار نیست هم نظر هم نبودیم دشمن هم باشیم😉 یاد بگیریم نظراتمونو محترمانه بهم بگیم ...دل همو نشکنیم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خونواده منم آش دهن سوزی نیستن ولی چ میشه کرد میشه ولشون کنی
به هر کاری بخوان براشون می کنه با اینکه داداشام اصلا به مشکلشون اهمیت نمیده. ولی کارشون تموم میشه انگار شوهر منو نمیشناسند تازه عیب هم براش میذارن. الان یاد گرفتم کاری نداشته باشم به کارشون