آره خیلی
شوهرش خیلی ترحم برانگیز بود
انقد آویزون دوستم شده بود که جذابیت مردونه نداشت
فرض کن دوستم با پسرعمش محرم بودن بعد این شوهرش همش جلوش درمیومده و هی بهش زنگ میزد
اصن دوستم بدجور ازش نفرت پیدا کرده بود
ولی اون واااقعا میخواستش آخه قبلا باهم دوست بودن
خلاصه آخر انقد آویزون شد که دوستم نامزدیشو بهم زد
شوهرش برا ماها هم جذابیت نداشت انقد که از آویزونیش شنیده بودیم
اما خدایی خیلی دوستمو میخواست
منم همون موقعها عقد کردم، جریان دوستمو برا شوهرم گفتم، شوهرم خیلی دیدِ بدی نسبت به شوهر دوستم پیدا کرد، میگفت کسی که چشمش دنبال ناموس مردم باشه واقعا آدم سالمی نیست
ولی پسرعمهه از همه بیشتر گناه داشت، یه جورایی قربونی شد این وسط، خبیلیم پسر خوبی بود و بدیشم این بود که فامیلن و تا آخر عمر روشون تو روی همه