مهرداد خندیدو گفت برو بابا
یه چند روزی تو شما ل موندیمو
که مهرداد گفت من کارام توکلینیک خیلیییی زیاده باید برگردیم
ماهم قبول کردیم و اومدیم.....
بابام راست گفت .....
سرنوشت منو خدا رقم زده بود
وگرنه م کجا و مهرداد کجا
با وجود مهرداد من خوشبخت ترین زن روی زمینم
و همچنین خوشبخت ترین مادر روی زمین
که صاحب یه دختر گل به اسم الینا و یه بسر به اسم ارین
مهرداد به خاطر رفتو امد زیادش به مطب یه ابارتمان همون نزدیکیا خرید ..
که مامانم تو یه واحد ازش میشینه ....
مریم بعد مرخصی از بیمارستان کارای طلاقشو دنبال کرد بودو از کیان جدا شده بود.
کیانم ککه تا اخر عمرش فلجه
گاهی اوقات دلم براش می سوزه .....
مامانم کلا با داییم قطع رابطه کرد ...
اما گاهی اوقات به اقاجونو مامان جون سر می زنه
برا مامانم خواستگار اومده بود
ولی گفت اگه بهش اصرار کنیم خودشو می کشه
مامانم گفت من تا ابدد به امین وفادارم ...
با خانواده عموم گهگاهی رفتو امد داریم
نیماو مینا هردو ازدواج کردن
نیما یه دختر داره
ولی مینا بچه دار نشده هنوز ....
گاهی اوقات مهرداد می خواد منو اذیت کنه با بچه ها به زبان المانی حرف میزنن
هرچند منم تقریبا زبانم خوب شده ولی در حد اونا نمی تونم صحبت کنم ...
الینارو مثل بچه خودم دوست دارم ...
اونم منو دوست داره و رابطمون خوبه
مهرداد یه سری کارای حرص درار داره
میگه تا زندم نمی زارم لب به نوشابه و سرخ کردنی بزنی ...
اگه بیماریت برگرده من چه خاکی به سرت بریزم ///همینقدر بی ادبببب//
ما حتی اگه مهمونیم باشیم من اجازه ندارم از این چیزا بخورم ...
ولی خودشو بچه ها اصلا بعضی وقتا رعایت نمی کنن....
من عاشقانه مهردادو دوست دارم و اونم همینطور ....
از خدا ممنونم که مهردادو سر راهم قرار داد