هلن‌قصه‌گو‌اومده‌😂😂بیاین‌اینور‌بازار

خب بقیش انلاینارو دیدم زیاد بودیم  

رفتم تو اتاقمو ن خواستم بخوابم 

ولی مگه خوابم می برد 

رسما ازم خواستگاری شده بوداو نم توسط دکتر .........

با خودم گفتم من اگه با اون ازدواج کنم فقط به خاطر این منو می خواد که از دخترش مراقبت کنم 

مگه من دایه بچه مردمم ...

دو باره گفتم  ولی اون که کیان  نیست .........

با خودم گفتم ول کن ترانه 

تو هنوز 25 سالتم نشده ...........

می خوای دو تا شوهر کنی ........

دوباره گفتم ولی من ذندگی قبلیمو دوست داشتم ...کیان به همش ریخت 

یهو مامانم اومد تواتاق

گفت ترانه هر کاری کردم عصبانی بشم نشدم  

گفتم چرا 

گفت عزیزم بزار یه چیزی بت بگم 

تو هنوز هم خیلی جوونی هم خیلی خوشگل 

گفتم خببببببببب 

گفت دکترم هم جوونه ..هم دکتره ...هم تحصیلات داره ...هم خوش اخلاقه ...هم عاشقته ....هم خوشگله 

گفتم حرفتو بگووووو مامان 

گفت عاقلانه تصمیم بگیر 

من سر کیان چه قدر گفتم نه ولی تو قبول کردی 

حالا سر اینم نمی گم اره 

ولی خب عاقلانه تصمیم بگیر و رفت

مامان رراست می گفت 

دکتر مهرداد همه چی تموم بود ولی اون بچهه داشت .......طلاق گرفته بود 

اگه یه درصد مث کیان بودو هنوز به زنش فکر می کرد چی .......

یهو یاد اون روز افتادم که بهوش اومدمو دستم تو دستش بود

بد جوریییییییییی سردرگم بودم 

کاملا تو خلا گیر کرده بودم 

نمی دونستم چی درسته چی غلط 

تصمیممو گرفتم 

بهش زنگ زدم 

برداشت 

گفتم اقای دکتر 

من زندگی سختی داشتم 

خودتون کامل در جریانین که .....

گفتم من روحم اسیب دیده ........

من تو سن کم مرگ بابامو 

افسردگی مامانمو 

خینت شوهرمو 

مرگ بچمو دیدم 

راستش شاید هرکی باشه اینارو نگه ولی من می گم

با خودم گفتم شما بچه دارین .... ولی خب منم داشتم اگه الان زنده بود 

گفتم شما زن داشتین ....ولی خب منم شوهر داشتم 

گفتم شما هم مث کیان به فکر زنتونین ...اما با چیزایی که گفتین فکر کردم اشتباه کردم 

من زندگیمو برا شما تعریف کردم اشکتون دراومد

خودم که توش بودمو ثانیه به ثانیش برام درد بوده دیگه بدونین چی کشیدم 

گفتم اقای دکتر مهرداد من حاضرم تا اخر عمرم برا شما همسری کنم 

برا دخترتون مادری کنم 

اونو مثل بچه ی خونی خودم دوست داشته یاشم 

ولی به شرطی که شماهم برا من همسری کنین ....

من مامانمو خیلیییی دوست دارم 

اون تنهاست شرط ازدواج من اینه هرجا بودم خونه مامانمم کنارم باشه 

مهرداد گفت تو فقط جون بخواه نامردم اگه ندم 

گفت تموممممممممم شرطاتو قبول می کنم 

گفت اینقدر می خوامت که حاضرم برا بهه دست اوردنت هررررررر کاری بکنم 

منم گفتم بس جواب منم مثبته

مهرداد از خوشحالی داد زد الینا ترانه قبول کرد

بهشون خندیدم 

و خدا حافظی کردم ....

رفتم به مامانم گفتم خاتون جون سر خود برات دوماد اوردم 

مامانم گفت شنیدم  

راستش کمی خجالت کشیدم از مامانم ....

به قول مجید خراطها 

لا اقل حرفی بزن 

فحشی بده 

چیزییییی بگو 

خیلی ساکتین خستم کردین  

گوشی مامانم زنگ خورد

مامان جون بود 

یهو مامانم گفت یا علیییییییییی 

گفتم چی شده مامان 

گفت  مریم و کیان به هوش اومدن 

گفتم خببببببببب 

گفت کیان .......

گفتم خببببببببببببببببب 

گفت فکر کنم  قطع نخاع شده 

گفتم چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

مامان گفت به سزای عملش رسید .

گفتم مامان چه قدر سنگدلی.......

مامان گفت تو خوشجال نشدی 

گفتم معلومههههه که نشدم 

اون همیشه فلج می مونه اونوقت تو میگی به سزای عملش رسید ..

مامان گفت حقشونه 

به خدا حق مریمه بشینه تا ابد از کیان علیل مراقبت کنه..

به خدا حق علیه بچش جلو چشش نابود بشه ..

به خداااااااااا حق کیانه تاابد زمین گیر بشه