تقدیم به تمام دوستای ارزشمندم
شب خلوت عشقی است که هر گوشه ی دنجش
آشفته دلی در پی راز است و نیاز است
معشوقه در آغوش سراسر تب عاشق
مشغول به دلدادگی و عشوه و ناز است
هر گوشه ی این محفل آرام بگردی
از حادثه ی عشق بگویند سخن ها
تا داغ دلی در دل شب شعله بگیرد
جاری است تب مستی و پروانه شدن ها
تعبیر من این است که در خلوت شب ها
مابین غم و عشق و جنون فاصله ای نیست
در باور پروانه از آن شمع فروزان
از سوختن و ساختن اصلا گله ای نیست
شب فرصت خوبی است که در وسعت دردت
ابری شوی و خیس تر از قبل بباری
بی آنکه کسی پا به حریمت بگذارد
بر داغ دلت مرهم باران بگذاری
من دختر شاعر شده ی اهل همین شهر
مثل همه بر من غم یک عشق اثر داشت
غیر از غم آن عشق که افتاده به جانم
شاعر شدنم علت زیبای دگر داشت
شاعر شدنم حاصل تنهایی من بود
در خلوت شب های مزین شده با ماه
احساس من این است که آری شب و این ماه
کرده است مرا شاعر شیدا شده ناگاه
شاعر شدم از بس که در این خلوت شب ها
با ماه سخن گفتم و مهتاب نوشتم
تا اینکه رسیدم به بیان همه احساس
تا تشنه شدم، جمله ای از آب نوشتم
من شاعر شب های پریشانی و دردم
شبگردم و این عشق مرا اهل سفر کرد
این عشق که پیوند میان من و ماه است
امروز مرا خالق اینگونه هنر کرد
شب شعر لطیفی است که جاری شده از دل
با مصرعی از ماه که زیبایی آن است
باید کنم اقرار که آری شب و این ماه
روحی است که از جسم غزل در جریان است
غزلبانو#