من ۲۱سالمه ولی هنوز داداشم ک بزرگتر ازمنه بهم گیر میده. مثلا میخوام برم بیرون همش می پرسه کجا با کی ... بخدا خسته شدم دیگه. خیلی بددله. بنظرتون چکار کنم. اصلا منطق ام نداره ک بخوای باش منطقی حرف بزنی. هروقت گیر میده اتفاقا جوابشو میدم ولی فایده نداره. انگار من بچم. دانشگام یه شهره دیگست خودم میرم و میام همیشه ولی با این وجود هنوزم حساسه.
من دوساله ازدواج کردم الان ۲۰ سالمه توزیرزمین خونه مادرشوهرم زندگی میکنم ب بدبختی ن حمام داره ن دستشویی ن اتاق خواب ن جای درست حسابی همه وسیلهام رطوبتی شدن اینارو گفتم ک ی سر سوزن از زندگیمو بدونی...خونواده خودمم ی شهر دیگن ،شوهرم دنبال شاگرد میگشت بش گفتم داداشم گناداره بگو بیاد همینجا بات میره کار شبام همینجا میخابه قبول کرد یک ماه جلوش بزار بردار کردم خمو راست شدم اون واس خودش کار میکرد ولی من میگفتم اشکال نداره بزا بمونه همینجا صبونه ناهار شام میوه هرچی بگی من فراهم میکردم ک بش سخت نگذره چندروز پیش ب شوهرم گفته بود آجی ک ینی من باشم با یه پسره رابطه داره و باش دوسته شوهرم یک سرو صدا و آبرو ریزی و یک خوندلی درست کرد بش میگفتم بگو کی این حرفو زده اخه مرد حسابی من ک همش خونم چرا انق تند میری یهو از زیر زبونش در رفت ک داداشت گفته اصن مات مونده بودم!!!!بهش گفتم اگ بجا تو ی سگ اورده بودم و این غذاهایی ک جلوت گذاشتم ن فقط نون خشک میریختم جلوش باوفاتر بود بخدا نمیدونی ک شبا تو خاب دارم باش دوامیکنم روزا همش تو فکر این کارشم هی میشینم گریه میکنم ب حال خودمو این بدبختیم ک هیچکسو ندارم حتی داداشمم ب حقم نیست نمیدونی چی کشیدم ک...گفتم وسایلتو جم کن برو تو همون خرابشده تو واقعن لیاقت خوبی نداری:(خیلی دلم ب حال خودم سوخت خیلی
وچه تازیانه ها که نخوردیم از زبانهای خود عزیز کرده!!!!