2733
2734
عنوان

خیانت همسرم و تجربه من

318823 بازدید | 776 پست

من 6 ساله ازدواج کردم و بزرگترین مشکلی که داشتم شاید بشه گفت فرق گذاشتنای خانواده شوهرم بین من و جاریم بود که غرغرشو به شوهرم میکردم رابطه جنسی خوب و زیادی داشتیم و من واقعا عاطفی و حمایتی حتی مالی وقتی زمین خورده بود دریغ نکردم ما عاشقانه ازدواج کردیم و واقعا باور داشتم اونم عاشقمه بعد از تولد دخترم اوضاع عاطفیمون یه ذره بهم ریخت چون من مجبور بودم خیلی به بچه برسم و بی تجربه بودم البته همسرم هم گاهی کمک میکرد و عاشق دخترمون بود و رابطه جنسیمون هرچند کمتر شده بود اما حداقل هفته ای یکبار بود تا اینکه نزدیک یکسالگی دخترم حس کردم شوهرم رفتارش سرد شده شروع کردم به بیشتر محبت کردن اما فرقی نکرد شروع کردم به کتاب خوندن و تلاش برای رابطمون اما اون همکاری نمیکرد نشونه هایی میدیدم میگفت ذهنت خرابه و ... کاش همون موقع رفته بودم مشاوره

تجربه شماره یک: وقتی حس میکنین مشکلی تو زندگیتونه حتما حتی شده تنهایی برین مشاوره

شوهرم رابطه جنسیشو با من کم کرد اما هنوز کمک میکرد تو کارها و با دخترمون خوب بود منم هرچند احساس خلا عاطفی میکردم یه جورایی شرایط رو قبول کردم و باور کرده بودم که حساس شدم و بیشتر رو پیشرفت شخصیم و اعتماد بنفسم و... کار کردم (که تصمیم خوبی بود)

یک هفته پیش قرار بود بریم خونه مادر همسرم چون شب بعدش همسرم قرار بود بره ماموریت

همین که نشستم تو ماشین و شوهرم رفت ساک بچه رو که جا گزاشته بودم بیاره خواستم از داشبورد فلش رو درست کنم گوشی دوم همسرمو دیدم و انگار خدا میخواست که همون لحظه واتساپش پیام اومد که چی شدی

و عکس پروفایلش یه خانم بود شوهرم اومد و گوشی رو تو دستم دید دستام میلرزید اونم رنگش پرید گفت فرزانه توضیح میدم گفتم فلانی کیه (فامیل الکی که سیو کرده بود) گفت توضیح میدم فقط گوشی رو بده گوش رو گزاشتم تو کیفم گفتم هروقت توضیح دادی گوشیو میدم اما الان میریم خونه مامانت چون همه منتظرن

حالا داشت خون خونمو میخورد ولی نمیخواستم جلو بچه ری اکشنی نشون بدم توراه شروع کرد توضیح دادن که معلوم بود داره دروغ میگه ولی الکی گفتم باشه بعدا حرف میزنیم چون داشتم میترکیدم و نمیخواستم بچه تو ماشین اذیت بشه یا فعلا کسی بفهمه تا نفهمیدم چی  به محض اینکه رسیدیم خونه مادرشوهرم به دوستم پیام دادم و جریان رو گفتم اونم دختر عاقلیه و کلی نصیحتم کرد که آروم باشم و حرفاشو بپذیرم فقط بگم دفعه بعد قبلش بگو که من اینجوری بهم نریزم چون گفته بود دوستش از گوشیش استفاده کرده (یعنی دروغ اینقد تابلو)

قرار شد فردا برم پیش مشاور

شماره اون خانم رو برداشتم و شب موقع برگشت حرفای شوهرمو پذیرفتم و گفتم باید قول بده چیزی رو ازم مخفی نکنه و اون سیمکارتشو شکست مثلا برای جلب اعتماد ولی من میدونستم برای لو نرفتن بیشتره و من گفتم پس گوشی رو هم بزار کنار اونم ریست فکتوری کرد گزاشت تو خونه

تجربه دوم : با آرامش برخورد کنین تا کنترل اوضاع از دستتون در نره و بتونین درست تصمیم بگیرین

حالم بد بود و نتونستم تا صبح صبر کنم خواب که بود گوشیرو ریکاوری کردم و دوتا عکس از این خانم پیدا کردم که نیمه لخت بود اونارو رو گوشیم ذخیره کردم و صبح هم به بهونه سرکار رفتن زودتر از خونه رفتم بیرون

تجربه سوم : اینکارو نکنین دیدن اینجور چیزا فقط بیشتر آدمو داغون میکنه و اگه میخواین برگردین به زندگی بعدا خیلی سختتره اینارو مشاور بهم گفت

من صبح با اون خانم هم صحبت کردم  اول کتمان کرد اما وقتی با محبت و آرامش باهاش حرف زدم جواب داد همه آدما اگه با همدلی و محترمانه جواب میده ما همه یه آدم خوبی تو وجودمون داریم

 تجربه چهارم: اگه میخواین واقعیت رو بدونین و با طرف سوم حرف بزنین طرف رو سر لج نندازین فکر کنین دوستتونه که وارد زندگی یکی دیگه شده

مسئولیت خوشحال بودنت با خودته

خلاصه که فهمیدم رابطه جنسی هم داشتن و حتی دختره اولا از وجود منم خبر نداشته و آخر مکالممون به روح مادرش قسم خورد که کاری با همسرم نداشته باشه و حتی التماس کرد به شوهرم فرصت بدم که البته این حرفاش برام ارزش زیادی نداشت ولی همینم آرومترم کرد حتی اگه به دروغ بود

رفتم پیش مشاورو مشاور بهم پیشنهاد داد حالا که همه چیو فهمیدم ولی دو به شک هستم برای اقدام جدی وارد عمل بشم یه دادخواست طلاق تنظیم کردم و پوشه خریدم و مدارکی که داشتمم پرینت گرفتم و یه پرونده ساختم (البته جایی ثبت نشد و فقط عریضه نویس نوشت) و بعد قرار شد برم بدم به شوهرم و بگم همه چی تموم و بعد اگه قبول نکرد شروطمو بگم که حق طلاقه و رفتن پیش مشاور تا حل شدن همه چی

گفت اگه شوهرت اولش گفت باشه طلاق خودتو نباز و بگو باشه بزار بدونه جدی هستی و باید مسئولیت کارشو قبول کنه و دروغ دیشبش و معذرت خواهی و .. معلوم میکنه زندگیشو هنوز میخواد به حرفش عمل کردم و با دوستم رفتیم دنبال کارا واقعا اگه نداشتمش خیلی سخت میشد

کنارم بود و بهم قوت قلب میداد و میگفت تو دختر قوی هستی در ضمن مشاور گفت تا میشه از خانواده ها کسی متوجه نشه تا تصمیم قطعیتو بگیری

خلاصه با همسرم نشستم و پرونده رو دادم دستش و با آرامش گفتم ما به درد هم نمیخوریم البته گریم بند نمیومد ولی آروم حرف زدم و اون التماس کرد و به پام افتاد صحنه ی تلخیه دلم میخواست بمیره و اشکاش واقعا برام ارزشی نداشت اما به حرف مشاور گوش کردم و شرطامو برای فرصت دادن بهش گفتم

همه رو قبول کرد و فرداش حق طلاق رو بهم داد محضری و من حتی حق حضانتم ازش گرفتم و جلسات مشاورمون رو شروع کردیم من هنوز نمیتونم ببخشمش اما تلاششو پشیمونیشو میبینم قراره حداقل تا سه ماه رابطه جنسی نداشته باشیم و اینکه تا یه سال به خودم و اون فرصت بدم ودر صورتی که تونستم ببخشم و تونستیم مشکلاتمونو حل کنیم زندگی کنیم

خواستم بگم این بزرگترین و دردناکترین اتفاقیه که برای یه زن میتونه بیفته ولی راه های برگشت و.. رو به روی خودتون نبندین حتما حتما با نظر مشاور عمل کنین و پلای پشت سرتون رو خراب نکنین به قول مشاور با این امتیازایی که من از همسرم گرفتم میتونم هر زمان با کمترین تلاش طلاق بگیرم و در عین حال عذاب وجدان ندارم که فرصتی به زندگیم ندادم مخصوصا با وجود دخترم

مسئولیت خوشحال بودنت با خودته

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

دقیقن حالتو درک میکنم بااین تفاوت ک من وقتی گوشیه مخفیو دیدم نتونسم چیزی ببینم داش میمرد از ترس با گوشی فرار کرد شبم ک اومد ی گوشی خالی تحویلم داد ک هیچی توش نبود

چشمت ب امضام افتاد برا شفای مامانم صلوات میفرسی💔🙏
2740
دقیقن حالتو درک میکنم بااین تفاوت ک من وقتی گوشیه مخفیو دیدم نتونسم چیزی ببینم داش میمرد از ترس با گ ...

منم ریست فکتوری کرد ولی من ریکاوریش کردم که کاش نمیکردم چون ذهنم دیگه درست بشئو نیست

مسئولیت خوشحال بودنت با خودته

عزیزم خدا به دلت آرامش بده بهت افتخار میکنم که اینقدر عاقلی درسته بخشش خیلی کار سختیه ولی وقتی خوبی های همسرتو اینهمه سال زندگی مشترکو وجود دخترتو تو یه کفه ی ترازو بزاری و خیانتشو تو کفه ی دیگه قطعا اولی سنگینتره من شاید جای شما بودم نمیتونستم اینقدر صبور و با گذشت باشم ولی مطمئنم شما بهترین کارو کردی

بخشيدن خيانت واقعا سخته اما چون بچه داري اميدوارم بتوني حلش كني عزيزم.

خدایی واقعا بیشترش بخاطر بچم بهش فرصت دادم چون خیلی وابسته باباشه هنوز یه ساله و 10 ماهشه

مسئولیت خوشحال بودنت با خودته
عزیزم خدا به دلت آرامش بده بهت افتخار میکنم که اینقدر عاقلی درسته بخشش خیلی کار سختیه ولی وقتی خوبی ...

من خودمم فکر نمیکردم بتونم صبوری کنم اما انگار خدا خواست البته فعلا یه فرصت یه ساله دادم

مسئولیت خوشحال بودنت با خودته
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز