سلام بچه ها نمیدونم اصلا از کجا بگم
از اینکه چقدر تا صب میشستم درس خوندن تا ب جایی برسم خستگی پدر کارگر مادر زحمت کشمو با ۵ یچه در بیارم بگم
یا از اینکه تو اوج بدیختی ی پسر اومد تو زندگیم بخاطر تا اوج مرگ زفتم بگم یا از اینکه از بچگی یا دردو غصه با حسرتایی ک داشتم بگم یا اینکه ۱۹ سالمه دو سال ازدواج کردم با یکی ک عوضی ترینه بگم یا.....
فقط نمیدونم چیبگم ولی الان با توکل بخدا دست زدم ب زانوم بلند شدم ک ب تموم چیزایی تمومه تمومش ب هرچی ک برام شده رویااا ارزو حسرررت برسم باید باید خستگیه پدرمو در بیاردم بااااید مادرمو خوشحال کنم چون مثل خودم خ فقر کشیدن خ دستشون رو جلوی کسو ناکس دراز کردن میفهمید دوستان من خ خستم خیلی برام دعا کنید
اونایی ک عاشق پدر مادرشونن اونایی ک فر کشیدن میدونن من چی میگم