سلام بچه ها میخوام براتون یه جریانیو بگم
یه جایی تو تهران توی سهوردی یه اقایی بوده که رستوران داشته اسمش مصطفی بوده
شغل قبلیش میوه فروشی بوده و مغازه ی میوه فروشی به نام خودش بوده منتها وقتی که رستوران میزنه اونو میده دسته باباش باباشم به پسر کوچیکترش جواد میگه بیاد و اینجا کار کنه وقتی که کرونا پیش میاد مصطفی مجبور میشه تو کلی قرض و بدهی رستورانو تعطیل کنه و با خودش میگه من که این همه بدهی دارم برم تو مغازه ای که به نامه خودمه کار کنم جواد وقتی که میبینه اون رستوران داره و کلی کارش گرفته حسابی حسودی میکنه و وقتی به گوشش میرسه که مصطفی میخواد بیاد اونجا کار کنه بهش میگه اگه بیای اتیشت میزنم مصطفی که زنش خیلی میترسیده بهش میگه بابا ما دوتا برادریم حلش میکنیم و میره میوه فروشی که مالکتیش به نامه خودشه کار کنه وقتی میره اونجا میبینه کارگرا دارن کار میکنن میره پشت دخل میشینه که یهو جواد داداشش با بنزین میاد و میریزه روی مصطفی و آتیش میزندش وقتی که کامل نسوخته بوده یه باره دیگ بنزینو میریزه روی صورتش وقتی زنش میرسه دقیقه ی آخر مصطفی به زنش میگه حقه منو بگیر
یه پسره سه ساله بی بابا میشه
یه زن بیوه میشه
حالا خانواده ی قاتل رفتن رضایت دادن انگار ببخشید پشه مرده
حیوون شرف داره واقعا انگار مصطفی بچشون نبود هه