یه زمان خیلی از رنگ عوض کردن آدما غصه میخوردم ولی امروز فقط بهشون میخندم. دیدم که پول فایده نداشت، شهرت کافی نبود، دیدم موفقیتهای پرسر و صدا هم عمری داره و فقط شخصیتته که میمونه برات. میخندم به تصورات خودم، که هربار از نگاه من چقدر اون آدمها بزرگ به نظر میرسیدن و تهش مثل یک حباب به اشاره ای از روزگار، تموم!
موضوع از این قراره که شوهر من بیست سال پیش یه خانمی رو صیغه کرد و حدود چند ماهی باهاش بود بعد از اون مدت صیغه که تموم شد اون خانم به شهر دیگه رفت و چند سالی ازش خبر نداشتیم بعد از چند سال تلفنی با شوهرم صحبت میکرد ولی از تمام کارهاشون من خبر داشتم
دو سال پیش دختر این خانم توی تصادف فوت کرد و خودش هم داغون شد ما بهش کمک کردیم البته بگم پسر این خانم هم ازدواج کرد ولی همچنان شهری که زندگی میکردن هقت ساعت هز شهر ما فاصله داشت