خاطره ی اون دکتر درمورد اون خانوم که خودشو زده بود به مریضی تا شوهرش نره بیرون رو خوندم یاد یه خاطره افتادم😂😂
من ۶ماه پیش مادربزرگم فوت کرده بود بعد وقتی به من خبر دادن خونه ی مادرشوهرجان بودم
من خیلیییی گریه کردم خیلییییی
بعد نمیدونم چرا این فکر به ذهنم رسید😂گفتم اگه الان من غش نکنم اینا متوجه نمیشن من خیلی ناراحتم الان میگن عروسمون چقدر بی عاطفه س مامانبزرگش مرده زیاد حالش بد نشده
اقا من خودمو الکی انداختم زمین که یعنی من غش کردم
شوهرم و خواهرشوهرمم هول زده سریع منو بغل کردن بردن درمونگاه
بعد من همینجوری ادای بی حالارو درمیوردم
چشمام رو بسته بودم گردنمم کج کرده بودم
یکی درمیونم نفسم رو حبس میکردم تو سینه
دکتر منو معاینه کرد
داشت برام سرم مینوشت
یهو همسرم گفت:سرم بزنه گردنش صاف میشه😂😂😂
اقا من اینو شنیدم بلند زدم زیر خنده
ابروم رفت🙈🙈🙈🙈
از همون درمونگاه یواشکی فرار کردم یه اژانس گرفتم اومدم خونه ی بابام رفتم تو اتاقم دروقفل کردم تا یه هفته بیرون نیومدم
تا ۳ماهم خونه ی مادرشوهرم نرفتم
هنوزم یادم میاد ازشون خجالت میکشم
واقعا خودتون رو به مریضی نزنید ادم ابروش میره
😂😂😂من که به شوهرم میگفتم من دیگه از تو خجالت میکشم بیا بریم منو طلاق بده دیگه همدیگرو نبینیم😂