پارت ۵۰۳
مازیار خونواده شو تا جلوی در بدرقه کرد
برگشت توی ساختمون
با عصبانیت رفتم جلوش گفتم: این چه تصمیمی بود
تو کلا منو نمی بینی یا آدم حساب نمیکنی
گفت ؛ سزای زن های خائن همینه
ساکت شو دهنتم ببند این همه سال توی رفاه زندگی کردی
پشت سرم نقشه ی فرار و طلاق کشیدی
از این به بعد فرق بین مرد خوب و بد می فهمی
اتاق خونه ی پدرم که خیلی شاهانه س اگه بگم توی کَپرم زندگی کنی حق اعتراض نداری
گفتم : نه مثل اینکه هر چقدر سکوت میکنم تو فکر میکنی من احمقم
توی این مدت سعی کردم درکت کنم ، گفتم حامی خونواده ت شدی اگه چیزی بگم دلت می شکنه
با عصبانیت داد زد گفت " دل من زمانی شکست که به اون داداش بی غیرتم گفتی می خوای ازم جدا بشی
اون سکوت کرد چیزی به من نگفت
تو هم با افشار ریختی روی هم
فکر اینجاش نکرده بودی که من برای تحریک حس حسادت تو به ظاهر همه چی رو قبول کرده بودم
با بغض گفت: فقط به خاطر اینکه یکم بیشتر دوستم داشته باشی
رفت طرف پنجره ، پنجره رو باز کرد شروع کرد به سیگار کشیدن
چند لحظه خیره نگاهش کردم رفتم طرفش گفتم : تو همیشه با کارات باعث شدی منم اشتباه کنم
ببین دیشب چه بلائی سرم آوردی
اون موقع هم اذیتم کرده بودی یادته توی همین حیاط منو بستی به درخت طوری وانمود کردی که می خوای آتیشم بزنی
به منم حق بده مازیار
این قضیه مال چند سال پیشه من خودمم از تصمیمم منصرف شده بودم حتی پیشنهاد افشار رد کردم
گفت: حالم از دروغ هات بهم میخوره
گفتم: الانم از روی عصبانیت اینارو بهت گفتم
اشتباه کردم
گفت : این کار تو و سکوت مهیار هرگز فراموش نمیکنم
خودش پرت کرد روی مبل سرش گرفت بین دستاش گفت : من چرا عاشق تو شدم گندم ؟
اولین بار بود این حرف ازش میشنیدم
با اینکه ازش عصبانی بودم ولی دلم لرزید
رفتم طرفش گفتم : منو تو حساب بی حسابیم
تو اذیتم میکنی منم در برابر کارات واکنش نشون میدم
چندین ساله که دیگه به این باور رسیدم راه فراری برای من نیست
همه چی رو به جون خریدم اگه می خوای اینجارو بفروشی بفروش خونه ی خودته
من هیچ وقت توی مال و اموالت سهمی نداشتم
ولی اگه شده یه اتاق برام اجاره کن مستقل باشم
نمی خوام برم خونه ی پدرت
از جاش بلند شد گفت : تو لایق یه اتاق اجاره ای هم نیستی
توی تمام این سالها چیزی از مال و اموالم به اسمت نکردم ولی نمی تونی بگی کم و کسری داشتی
حتی الانم توی این گرفتاری ها حسابت پر کردم
دست به طلاهات نزدم
من برای تو ارزش قائل شدم
ولی از این به بعد دیگه ملاحظه تو نمیکنم
با تشر گفت : کارت های بانکی تو برام بیار
تمام طلاهات میذاری توی گاو صندوق رمز گاو صندوقم عوض میکنم
از همین لحظه هم باشگاه، استخر ، دور همی، دور دور هر نوع تفریح و کوفت زهر مار دیگه تعطیل
غیر این باشه من میدونم با تو
بدجور حرصم گرفته بود زل زدم توی چشم هاش گفتم : بهانه نگیر بگو دیگه پولش ندارم که این کارا رو انجام بدی
با عصبانیت بازوم گرفت به گردنش اشاره کرد گفت : ببین این گردن خیلی کلفته
رگ این گردن میزنم اگه یه روزی پول نداشته باشم از پس زن و بچه م بر بیام
حقت بود منم یه خائن باشم درست مثل خودت
گفتم : چیه باز اسم افشار و دخترش اومد هوایی شدی؟
گفت : حرف های گنده تر از دهنت نزن
شاید عیبم همینه که نمی تونم بی ناموس باشم
با پوزخند گفتم : مطمئنی ؟!
گفت: برو گندم!
از جلوی چشم هام برو
گفتم ؛ خوشت نیومد؟
من دختر مردم نبودم
من نامحرم نبودم ؟
منم فقط هفده سالم بود
منم گناهم اعتماد به تو بود
با حرص اومد طرفم یقه مو گرفت گفت : گناه تو خائن بودنت بود
به قلبش اشاره کرد گفت : وقتی این دل تورو خواست تو به من محرم شدی
من کاری با دین و خدا و پیغمبر ندارم
دین و ایمانِ من گفت : تو مال منی
مال منم شدی
من به کسی تجاوز نکردم
چشممم هرگز هیچ زن دیگه ای رو ندیده و نخواهد دید
دیگه دهنت ببند چرت نگو
برو بشین برای حال و روز خودت گریه کن
چون روزای خوبی در انتظارت نیست
گفتم : من خونه ی پدرت نمیام!
گفت : جای زن پیش شوهرشه!
گفتم: همه چیز به خونواده م میگم!
گفت : خوب بگو.
گفتم : میرم خونه ی پدرم!
به در اشاره کرد گفت " برو ببینم چطور میری
گفتم: منو دایان میریم خونه ی بابام
گفت: یواشتر بابا !
خیلی تند میری دختر
اول ببین خودت میتونی از در بری بیرون بعد پسر منو ببر
گفتم : دایان پسر منم هست
گفت : بیخود بال بال نزن ، نه تو نه دایان نمی تونین بدون اجازه ی من حتی یه شب جدا از من بمونین
به جان دایان ببینم ساک جمع کردی ، قیل و قال کنی
پر رو بازی در بیاری دستم روت بلند میشه
چون دیگه صبرم سر اومده