پارت ۳۴۶
از ماشین پیاده شد اومد سمتی که من نشسته بودم
درو باز کرد گفت : مثل بچه ی آدم با پاهای خودت برو بالا توی اتاقمون
وگرنه اینقدر عصبیم ، اینقدر داغونم ، اینقدر از دستت شکارم
که میتونم هر بلائی سرت بیارم
از ماشین پیاده شدم ، سریع رفتم سمت ساختمون
دنبالم اومد
درو باز کردم رفتم داخل ، چراغای خونه خاموش بود
نمی خواستم سر و صدا کنم که بچه م بترسه
فوری از پله ها رفتم بالا، رفتم سمت اتاق دایان
گفت : اونور کجا ؟
گفتم : نمی خوام ریختتو ببینم
رفتم توی اتاق دایان ، همین که خواستم درو ببندم
با لگد زد به در
گفت : نذار صدام بره بالا
گفتم : چرا نمی فهمی نمی تونم تحملت کنم
از وقتی فهمیدم چه فکری توی سرته حالم ازت بهم میخوره
محکم بازوم گرفت گفت : تو از اولم از من بدت میومد
گفتم : آره تو درست میگی
اصلا تو چی داری که من ازت خوشم بیاد
نه خوشگلی، نه تحصیلات بالایی داری ، نه اخلاق درست و حسابی داری از همه بدتر روانی هم هستی
گفت : ساکت شو ، نذار دستم روت بلند بشه
گفتم : چیه حقیقت تلخه
یه عمر همه جلوت به به ، چه چه کردن
که تو الی، تو بلی
بدبخت تو به جز همین دوزار پولی که داری هیچی نداری
حمله کرد طرفم ، دستش گذاشت جلوی دهنم منو کشید سمت اتاقمون
برای اولین بار بود که نمی خواستم جلوش کم بیارم
با تمام زورم سعی کردم دستش از جلوی دهنم بردارم
منو هول داد توی اتاق ، دیگه حالم دست خودم نبود
گفتم: بهم نزدیک بشی جیغ میزنم
تا یه قدم برداشت سمتم، صدای جیغم بلند شد
حمله کرد طرفم با لگد محکم زد به پاتختی که کنارم بود گفت : خفه میشی یا خفه ت کنم ؟
بدون توجه بهش یکسره جیغ میکشیدم
صدای سپیده رو که با وحشت با داوود حرف میزد رو شنیدم
داوود از پشت در مازیار صدا زد گفت : آقا چی شده ؟
مازیار با عصبانیت گفت : هیچی برین پی کارتون
به شماها ربطی نداره
در اتاق قفل کرد اومد طرفم
گفت : توی خونه ی من جیغ میکشی
می خوای آبروی منو ببری
گفتم: مگه تو آبرو داری
تو هم یه هرزه ی کثیفی مثل رز
فقط تمام مدت ادای آدمای با شخصیت در میاورد ی
اومد طرفم گفت : گندم اون زبونت کوتاه کن وگرنه امشب میکشمت
با صدای بلند گفتم : مرگ شرافت داره به زندگی ما مرد خائن
دستش رفت سمت کمربندش همونطور که کمربندش باز میکرد آروم آروم میومد طرفم گفت : الان نشونت میدم که چطوری ساکتت میکنم
با پوزخند گفتم : شیش سال ازت ترسیدم
هر کاری کردی سکوت کردم
ولی دیگه تموم شد
انگار یه آدم دیگه شده بودم از جام بلند شدم
گلدون روی میز برداشتم گفتم : بزنی ، میزنم
کمربندش پیچید دور دستش اومد روبروم وایستاد گفت : بزن ، ببینم چه طوری میزنی
یه لحظه هم صبر نکردم گلدون محکم کوبیدم به شونه ش
گلدون شکست ، تیکه هاش پخش شد توی اتاق
حتی یه آخم نگفت
فقط خیره نگام کرد
گفت : همین بود؟
خم شدم یه تیکه از شیشه ی شکسته ی گلدون برداشتم
گفتم : برو عقب وگرنه با این میزنمت
اومد نزدیکتر
گفتم: برو عقب ، به خدا میزنم
اومد جلوتر با یه حرکت دستم گرفت ، مچ دستم محکم فشار داد
ازدرد صدای ناله م بلند شد ، شیشه از دستم افتاد
دیگه نفسم به زور بالا میومد گفتم: ولم کن ، چی از جونم می خوای
ولم کن لعنتی
منو برگردوند محکم گرفت توی بغلش گفت : سزای زنای سرکشی مثل تو فقط اینه که کاری رو باهاشون بکنی که ازش متنفر
خوب میدونم توی این لحظه ها چقدر از من بدت میاد
چقدر عذاب میکشی از اینکه دستم بهت بخور
دستش کشید روی برجستگی های بدنم گفت : تنبیهی برای تو بالا تر از این نیست
دستام گذاشت دو طرف بدنم کمربندش بست دور بدنم
دستام نمی تونستم تکون بدم
با بغض گفتم : چرا این کارارو با من میکنی
منو پرت کرد روی تخت ، نشست کنارم گفت : چون دروغگویی
گفتم: کدوم زنی حاضره برای یه روانی بچه بیاره
همون یه بار گولت خوردم بس بود
نگاهم کرد، گفت: یعنی من هیچ کار مثبتی برای تو و دایان نکردم
هیچ فایده ای براتون نداشتم که اینطوری میگی
وقتی اینا رو میگفت انگار ته صداش بغض بود
گفتم : مگه کم منو با بچه م اذیت کردی
من نمی خوام دوباره ازت بچه دار بشم
تو لیاقتش نداری
از جاش بلند شد همونطور که دکمه های پیراهنش باز میکرد
گفت : اینو دیگه من تعیین میکنم
گفتم: دستام باز کن وگرنه دوباره جیغ می کشم
رفت سمت کمد گفت : الان این مشکلم حل میکنم
چسب پنج سانتی رو برداشت اومد طرفم
دوباره شروع کردم به جیغ زدن
ولی فوری چسب پیچید دور دهنم
دیگه نه میتونستم جیغ بکشم نه با دستام کاری انجام بدم
چراغ خاموش کرد اومد طرفم