اول سرنوشت مادرم رو مینویسم،،،و باز برمیگردم به خودم و پدرم
مادرم وقتی جدا شد از پدرم،میرن و با اون اقا که اسمش محسن بود،ای خدا..با اینکه ۳ سالم بود اما قشنگ این صحنه یادمه که با مادرم سوار یه پیکان سفیذد رنگ و نو شدیم،سال ۶۲ بود،،یه مرد جوون و تمیز و خوشتیپ بود،من بغل مادرم بودم و مادرم نشست جلو،مرتب میخندید،به من گفت ،دخترم این اقا دیگه باباته،منم گفتم نه،بابای من یکی دیگه ست،،۲ تایی خندیدن،،و باز مادرم منو مجبور کرد که به اون بابا بگم و من نمیگفتم و باز مادرم همونجا منم کتک زد،،
اون اقا ازدواج نکرده بود و خانوادش راضی نبودن با یه بیوه ازدواج کنه،اونها ازدواج کرده بودن و با هم زندگی میکردن،کلی مادر و خواهرش میومدن و داد و دعوا که پسرمونو ول کن و تهدید و ....مادرم یک روز از روزهای مرداد ماه،توی اتاق میره و در رو میبنده،،،یه گالن نفت میریزه روی خودش و خودش رو اتش میزنه😭😭😭😭😭
نمیدونم چرا،،اما بعدها میگفتن خانواده پسره براش دعا گرفته بودن و بعضی ها هم میگن به شدت افسردگی گرفته بوده،،،
و من اینجور بیمادر تر شدم