دانشگاه بودم تو ترافیک موندم بعد از اونا رسیدم خونه قرار بود ساعت 9 بیان اما از یک ربع به هشت اومده بودن خودش و مادرش
پسر عموم بود
لباسام تونیک زرشکی و شلوار مشکی با صندل مشکی با شال کرم و زرشکی
استرس که هیچ چون قبلا حرفامون رو زده بودیم تموم شده بود
مثلا رفتیم صحبت کنیم طبقه بالای خونمون یه دفعه بغلم کرد گفت دیگه نمیتونه صبر کنه
فقط همین