همه یه دور ترین خاطره دارن ک دیگ قبل اون هیچی یادشون نیس
واس شما چیه؟
3 سالگی ام بابام از مسافرت اومد
روز اولی ک رفتم مهد کلیییی گریه کردم
عروسی داداش بززرگم مادر بزرگم می رقصید من کم سن وسال بودم
خونه ای که تا سال ۶۶ توش زندگی می کردیم
خونه مادر بزرگم شاید سه یا چهار سالم بود اونم خیلی کم یادم میاد
دزد بودنم😐😑
مامانم دستم رو می گرفت می رفتیم بازارچه
من اگه اشتباه نکنم یه خوابه یا یه رویا مال بچگی یا حتی جنینی ، یه نفر ازم پرسید دوس داری کدوم یکی از این خانوما مامانت باشه منم دونفر از دور داشتن راه میرفتن یکیشون انتخاب کردم قبل این.هیچی یادم نیست
۲.۵ سالگیم عروسی عموم
تولد ۴سالگیم
خیللللی کوچولو بودم شاید ۳سال تو بغل بابام گریه میکردم تو خونه و بابامم مامانم از تو حیاط صدا میکرد که کجا موندی بیا دیگه 😂 .یه اتاق داشتیم فقط
ی خونه بزرگ ک چند تا گلدون رو پنجره اشه و ی سگ بزرگگگ زیر پنجره خوابه
اصلا یادم نمیاد این خونه ماله کیه
من خیلی کوچیک بودم شاید سه یا چهار همش دوست داشتم کفش پاشنه بلند بپوشم انقد گریه کردم تابرام یه سفیدش رو خریدن بعد از تو مغازه تا خونه مامان بابام دستم رو گرفتن تا خونه باهاش راه رفتم این دور ترینش که همیشه یادم میاد دیگه قبلش چیزی یادم نمیاد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
59 ثانیه پیش
59 ثانیه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
