از پله افتادم سرم شکست.گربه پرید تو حیاط.افتادم سر پای خواهرم.دست داداشم رفت تو شیشه.پدربزرگم کلاهشو گذاشت رو طاقچه.به صورت عکس ان همشم سه و چهار سابگی.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
توی یک خونه تهران....😢 مامانم در حالی که داره رو زانوش یک پارچه رو دوخت میزنه من کنارش نشستم و موجودات ماورائی رو نگاه میکنم شاید ۳ یا ۴ سالمه... واقعیت داره اذیتم نکنین
من دختر پاک و ساده ای بودم و گاهی غیر انسان چیزهای دیگه ای میدیدم
شاید دوسه سالم بود یه کفش جغ جغی ازونا که بچه ها پاشونو میذاشتن زمین صدا میداد ازونا پام بود . پامو گذاشتم زمین یهو کفشه جغ صدا داد😄من سرمو بردم پایین نگاش کردم 😅دیگه همین .قیافه کفشرو قشنگگگ یادمه😍اینقد که ذوق زده شده بودم😁😍
به حباب نگران لب یک رود قسم ؛ و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت ؛غصه هم میگذرد. . .
مرگ عمه جوان'ازپله های خونه مادربزرگم افتادم ونصف صورام وچشمم ورم کرد'ازدواج دایی کوچیکه که زنش چشم رنگی بود وخیلی ناز بود ومن مثل وحشیا ازش خجالت میکشیدم😂
این همه سال منتظربودیم روزهای خوب از راه برسن'غافل ازاینکه روزهای خوب داشتن میرفتن😐💁