بعد از سه سال یواشکی عاشق هم بودن یهو دیدم ارزو ی جوری شد مدام از بدی امیر میگفت منم عصبی میشدم، میگف حیف تو نیس ب پای اون بسوزی، ی خواستگار دیگه هم از بچه های کلاس اومد برام ک از قضا رفیق امیر بود و امیر هم بیخبر ،من نمیخواستمش
ارزو میگف بیخیال امیر شو با رفیقش ازدواج کن مدام اصرار میکرد منم شک گرده بودم
ی بار تو دستویی دانشگاه بودیم جلو اینه، ارزو ی رژ قرمز دراورد و کشید رو لباش گفت امیر دم تو سالنه ارایش کنم
یهو هنگ کردم گفتم پ تو چرا ارایش کنی؟؟؟؟خندید گف شوخی کردم
یبار تو سرویس کنار ارزو نشسته بودم دیدم داشت ب امیر پیام میداد داشتم روانی میشدم ولی سکوت کردم ب روش نیاوردم
امیر باهام سرد شد دیگه مثل قبل نبود
عوضش ارزو مدام راجبش سوال میپرسید ک دوسش دارم یا نه
ب ارزو گفتم ک تورو دوس دارم امیرم دوس دارم
امیر ی جوری شده بود نسبت ب من
محل نمیذاشت سرد شده بود لبخند نمیزد
میدونستم اتفاقی افتاده