پدر من ازبچگی فقط فکرخانوم بازی بوده جوری این کارارومیکردکه هم مادرم میفهمیدهم مابچه ها
سرکارنمیرفت بیچاره مامانم ماهارو به سختی بزرگ کردبخدایه مقنعه داشت۵سال سرش کرد خیلی ازخودگذشتگی کردولی بابام همش فکرموادشوخانومابودبه بچه هاشم اهمیت نمیدادهنوزم دست ازکاراش برنداشته مامانم دیگه خسته شده میگه میخام ول کنم برم دوتاداداش مجرددارم خودمم که ازدواج کردم نمیدونم چیکارکنم واسه زندگیشون