فردای اون روز رفتیم پیش دکتر .
آزمایش های لازم انجام دادم
دکتر گفت : همه چی نرماله و من آماده ی بارداری هستم
برام چندتا قرص و ویتامین نوشت که گفت مصرف اینا برای دوره ی قبل بارداری و بارداری لازمه .
منم به همه ی توصیه های دکتر و البته مازیار گوش میکردم .
هشت ماهی از اقداممون برای بارداری گذشته بود .
ولی خبری نشده بود .
ته دلم از این موضوع خوشحال بودم . چون دیگه ترم آخر بودم و دغدغه ی اینکه بچه مانعم بشه رو نداشتم.
وقتی دیدم باردار نشدم مازیارو راضی کردم کنکور ارشد بدم .
دوباری بعداز اون رفتیم پیش دکتر، دکتر گفته بود من سالمم و مشکلی نیست
و تا یک سال اگه باردار نشم طبیعیه ولی بعدش باید جدی تر پی گیری کنیم
ولی به مازیار گفته بود که ممکنه مشکلی از طرف اون وجود داشته باشه و بهتره آزمایش های لازم انجام بده
گفتن این حرف همانا و قاطی کردن مازیارم همانا
یه جوری رفتار میکرد انگار دکتر بهش فحش ناموسی داده .
قبول نکرد که چکاب بشه
*******
کنکور ارشدم دادم و منتظر اعلام نتایج بودم .
توی این مدت خیلی رفتار مازیار با من خوب شده بود
فقط هر چند وقت یکبار ی گیر میداد که نکنه یواشکی قرص میخورم که باردار نمیشم
ولی من من قانع ش میکردم که اشتباه میکنه
***********
صبح با سرو صدای مریم خانم از خواب بیدار شدم ولی اینقدر سرم سنگین بود که حال بلند شدن نداشتم
معده م سنگین بود. انگار یه عالمه غذا خورده بودم .
به زور بلند شدم نشستم .
حالت تهوع شدید داشتم .
دوییدم سمت دستشویی .
مریم خانم با نگرانی اومد پشت در دستشویی صدام زد گفت : گندم جون مادر خوبی ؟
درو باز کردم اومدم بیرون با ناله گفتم : دلم خیلی درد میکنه .
مریم خانم با غرغر گفت : بس که سرت توی کتابه مادر اصلا به خودت نمی رسی
الان برات چایی نبات درست میکنم . بیا بشین یه لقمه غذا
بخور
گفتم : اصلا میل به غذا ندارم همون چایی کافیه
چایی رو خوردم یکم دراز کشیدم حالم بهتر شد .
نزدیک اعلام نتایج کنکور بود اضطراب داشتم .
اون روزا ذهنم درگیر همون کنکور بود .
بی اشتها و بی خواب و حساس شده بودم
بر خلاف همیشه تا مازیار بهم کوچکترین حرفی میزد بغضم می گرفت و گریه میکردم .
حالت تهوع های صبحم سه چهار روزی ادامه داشت .
تا اینکه یه روز صبح که حالم بد شد .
مریم خانم بهم گفت : گندم جان مادر چرا نمی ری پیش دکتر آخه ببین چرا صبح ها اینطوری میشی
گفتم : خودم می دونم چمه به خاطر کنکورم استرس دارم
قبلا هم سر کنکور قبلیم اینطوری شده بودم
اصلا نمی تونم شبا بخوابم بی اشتها شده م
یهو بی دلیل زدم زیر گریه
مریم خانم سرم گرفت توی بغلش با لهجه گیلکی گفت : چی شده دختر؟ چرا گریه می کنی ؟ درد و بلات بیاد به جونم .
گفتم: خدا نکنه مریم خانم
مریم خانم گفت: یکم نگام کن ببینم
خیر ه نگاش کردم
گفت : ببینم نکنه حامله ای
تا اینو گفت: برق از سرم پرید نمی دونم چرا به فکر خودم نرسیده بود
با عجله رفتم سر تقویمم تاریخ آخرین دوره مو نگاه کردم .
دیدم سیزده روز عقب انداختم.
مریم خانم گفت : چیه مادر چرا هول شدی.
گفتم: چیزی نیست .
فوری لباس پوشیدم زنگ زد م آژانس اومد .
رفتم داروخانه چندتا بی بی چک با مارکای مختلف خریدم برگشتم خونه
لباسامو کندم پرت کردم روی تخت رفتم سمت دستشویی
هم زمان از سه تا بی بی چک استفاده کردم
خیلی سریع روی هر سه تا بی بی چک دو تا خط ظاهر شد
نمی دونم از ذوق بود یا از استرس تا اومدم بیرون در دستشویی از حال رفتم
یهو به خودم اومدم دیدم مریم خانم داره روی صورتم آب می پاشه و صدام میزنه
گفت: گندم جان ، گندم جان خوبی؟
نگاهش کردم
گفت : الان زنگ میزنم آقا بیاد
دستشو گرفتم گفتم : نمی خواد من خوبم
گفت : پس چرا از حال رفتی مادر چی شده
بابا صدایی که از ته چاه در میومد گفتم : حدست درست بود مریم خانم
مریم خانم با خوشحالی بغلم کرد گفت: الهی به مبارکی ، به سلامتی
الهی خوش قدم باشه .
گفتم: ممنون
دیدم داره اشک می ریزه
با خنده گفتم : عه چیشد
چرا گریه میکنین
با گوشه ی روسری اشکشو پاک کرد گفت :
برای شما و آقا خیلی خوشحال شدم
الهی آقا خیر اولادشو ببینه
الهی خدا به دست بده و دل بزرگش نگاه کنه یه اولاد سالم و صالح نصیبتون کنه
بغلش کردم گفتم : مریم خانم برای منم دعا کن
دعا کن که مادر خوبی بشم
می دونی زندگیم چقدر سخته
دستشو کشید روی موهام گفت :
آی دختر ، آی دختر
مادر که شدی ، بخوای نخوای خوب میشی
اینقدر از خودت می گذری که یه جایی یادت میره کی بودی
ولی بازم هیچ وقت از مادر شدن پشیمون نمیشی
چون وقتی گرفتیش توی بغلت و دست و پاهای کوچیکشو لمس کردی اونوقت می فهمی زندگی یعنی چی
پیشونیم بوسید گفت : مبارکت باشه دخترم
ان شاالله یه کاکل زری به آقا بدی
با اخم گفتم : چه فرقی داره مریم خانم ، بچه بچه س
گفت : البته
ولی همه ی مردا دوست دارن تخم و ترکه شون زیاد بشه
آقا هم که ماشاالله با این اهن و تلپش صد درصد دلش میخواد یه پسرم داشته باشه
با خنده گفتم: باشه مریم خانم هر چی شما میگی
گفت : ان شاالله هر چی که هست سالم باشه
گفتم : الهی امین