ده ساله ازدواج کردم و بخاطر خواسته شوهرم پیش پدر شوهرم اینا زندگی میکنیم چون بچه آخره و خیلی به خانوادش وابستس، همه خواهر شوهرام ازدواج کردن و تهرانن برادر شوهرمم خارج از کشوره. فقط ما پیششون موندیم. توی این چند سال از دختراش بیشتر به دردش خوزدم، مادر شوهرم که مرتب میره تهران و همه کارهاشو میکنم از غدا گرفته تا شستن لباسهاش ولی اصلا انگار این کارهام به چشمش نمیاد امشب مهمان داشتیم خیلی پیش مهمانها بهم تیکه پروند . یکیش سر درست کردن جوشانده گل برنجاس بود مثلا بهم گفت واسم درست کن ولی نه مثل دفعه قبل که جوشاندیش بذارش روی کتری دم بکشه بعدشم توی یک استکان کوچیک میارن نه مثل تو توی یک لیوان. این مساله تمام شد یکم بعدش پسرم که با باباش بازی میکرد گریه افتاد بهم میگه تو چه مادری هستی پاشو بچتو بغل کن داره گریه میکنه و ... دیگه بماند بقیشو نگم واستون که خیلی دلم گرفته.
با اینکه میدونه من روی این مساله حساسم و دوست ندارم پیش بقیه اینجوری باهام صحبت کنه ولی اصلا اهمیت نمیده چون با هم زندگی میکنیم فکر میکنه میتونه هر جور بخواد باهام صحبت کنه به نطرتون این جواب خوبیای منه؟ شما بودین یه روز دوام میاوردین؟ من ده ساله دارم این رفتارشو تحمل میکنم 😢😢😢