من خیلی خیلی خیلی خواستگار داشتم جوری که اسمم تو فامیل به عنوان دختر پرخاطر خواه و پرخواستگار و مغرور در رفته بود خیلی ادعام میشد و میکفتم شوهر نمیکنم و شاید باورتون نشه از هر ۱۰۰ تا خواستگار یکیش به زور موفق میشد بیاد خونه و همشون خنده دار بود چون من مسخره بودم اولیش ۱۶ سالم بود اومد خونه دوماد جوراب نپوشیده بود انگار به زور اورده بودنش بعد که منو دید نظرش عوض شد شروع کرد بگو بخند خیلی خشکل بود دوسداشتم زنش بشم ولی ۹ تا خواهر داشت که خودش پسر کوچیک بود ۳۰ سالش بود و نوه ی خپاهراش هم سن من بودن تو اون پیرا تحمل نمیکردم و نک پسر بود درجا ردش کردم یه خواستگارم داشتم مادرش چند بار اومد من هرکسی جرعت ندان بیاد خواستگاریم و قد بلند و زیبایی خیلی برام مهم بود اقا اینا اومدن من دبیرستانی بودم دوبار اومدن رد کردم یه روز اومدم خونه مامانم گفت خواستگار اومده ظهر بود بود تابستون ۵ اینا منم سلام کردم دیدم مادر وخواهراش و خاله ش خالش میگفت تا اجازه ندید پسرمون بیاد ما نمیریم پسره م نمایشگاه داشت وضعش توپ بود ولی دوسنداشتم شوهر کنم اقا انقد خاله از خشکلی پسر گفت کفم برید منتظر بود برد پیت بیا تو خونه چند شب بعد اومدن پسره شبیه آفریقاییا بود😑😑انقد سیاه بود که نگو بعدش مامانم هرکاری کرد چای نبردم هیچی نبردم و حتی با داداشم نشستیم زایع مسخره میکردیم پسررو میخندیدیم بلند بلند😂
خواستگار بعدیمم که تونست بیاد خونه یکی از مقام بالاها بود که اشاره میکرد هرجا زن بهش میدادن پسر خیلی نفوذ داشت وخیلی ثروتمند بود اونم منو دیدیه بود یه دل نه صد دل عاشقم شده بود اومدن خونه خودش تنهایی با فامیلمون اخه شهر دیگه بودن بعدش کشید جلسه دو ما تحقیق کردیم تنها مشکلمقدش بود ۱۸۰ قدش بود و من خودم۱۷۹ من شوهر قد باند دوسداشتم و دو دل بودم و اصلا نمیدونستم هدفم چیه از ازدواج خلاصه اومدن خواهر زاده های لاکچری رفتیم اطاق حرف بزنیم گفت هردانشگاهیی میخوای برو حمایتت میکنم هرشهری هر ماشینی میخوای برات میخرم هرجا دستور بدی خونه میگیرم برات فقط تنها شرط ازدواجم اینه دوسندارم تو مراسما زیادی از حد لباس باز بپوشی مشکلی با روسری نپوشیدن و بلوز شلوار ندارم منظورش این بود با شرت بگردی😂منم اومدم بیرون گفتم مامان زنش نمیشم گفت چرا گفتم آخه اصلا حیلی سوسوله هرچی گفتم گفت باش من مرد قدرتمندمیخوام مامانم میگفت خاک تو سرت عقب مونده باید شوهر کنی یکی فقط بزنه تو سرت😑البته مامان پسره هم گفته بود این دختره هم سنش کم هم خشکله برات زن نمیشه نمیدونم چرا هرکی میومد خواستگاریم میگفتن این ادعاش زیادت یکماه باهات نمیمونه😂به شوهرمم گفته بودن اها یه خواستگارم داشتم از ۱۵ سالگی عاشقم بود فامیل بود بچگی بهش میگفتم عمو وقتی اومد خواستگاریم خیلی تو ذوقم خورد و تو روحیمم یه روز اومدم از دانشگاه گفتن بیا خواستکار داری منم گفتم کیه گفتن فلانی اقا کیف پوشیدم گفتم این خونه جای من نیست نمیدونم پیش اومده براتون از کسی متنفر باشید و بشه بزرگترین کابوس زندگیتون اینجوری بودم من برای این اقا پسر خشکل آرزوی هر دختری خوش اخلاق ثروتمند ولی بدم میومد ازش بزور منو بزدن خونه منم بس گریه کرده بودم چشمام پف کرده بود یه بلوز شلوار کوتاه پوشیدم راحتی تو خونه بی هیچ ارایش با اخم اومدن گفتن بحرفین همش مامانمو نیشگول میگرفتم گفت بیشعور خوب برو خودت ردش کن رفتیم تو اطاق گفت خوب هدفت از این مراسم چیه منم گفتم هدف خاصی ندارم به اجبار خونواده م اینجام گفت من مخالفتی با درس و ... ندارم گفتم هنه ی مردا اولش همینو میگن کلاه سر دختر مردم میزارن بعدش میزنن زیرش گفت من برات ثبت میکنم امضا میکنم خلاصه از من بهونه از اون راه حل حتی گفتم از دماغت بدم میاد 😁گفت خودمو میدم دستت کل سرتاپامو عمل کن باز کوبی کن بیچاره خیلی اسرار کرد همش ردس میکردم زنگ میزدم مامانم التماس دوباره بهش بعله میدادم دوباره رد میکردن تهشم رد شد😑