خونه مامانم اینا بودم ماشاله خواهرم و شوهرش همیشه اونجا کنگر خوردن لنگر. انداختن بچه من یکساله و نیمه بچه شون نه ماهه یه جوری گارد. میگیرن نسبت به بچه من انگار بچه من میخواد. بخوردتش یه جوری رفتار میکنن انگار. فقط بچه اوناست که مهمه بچه من اصلا مهم نیست داشتم لباس میپوشیدم که بیام پسرم تو اشپزخونه داشت بازی میکرد یه هو رفت زیر. دست و پا خواهرم خواهرم هم داشت میومد بچه رو ندید. یعنی همچین مثل توپ شوتش کرد سر بچه خورد به تیزی گاز. بچه ام اصلا فرصت نکرد. دستاش رو بیاره جلو صورتش با سر خورد. خیلی بد. خورد من جیغم دراومد. دفعه پیشم که خونه مادرم اینا بودیم اتو زد. لباسشو همونجا گذاشت نگفت اتو رو جمع کنم دست بچه ام خورد بهش
جدی باهاش صحبت کن بگو خواهرای مردم جونشون رو برا خواهر زادشون میدن یه کم ملاحضه کنی بد نیست
اصلا ادم خودخواهیه عروسی من اونقدر دیر. اومده بود. که دیگه عروس دوماد. داشتن میرقصیدن اونوقت عروسی خودش هی زنگ میزد به منو شوهرم اول از همه اونجا باشین جشن تولد. پسرم که سرماخوردگی بچه اش رو بهونه کرد نیومد. منو باش که واسه دخترش بافت درست کردم
به چی من بگو حسادت نمیکنه اما همه بیشتر. به بچه اون توجه میکنن من میگم شاید واسه اینه که حسادت نکنه خودمم به بچه اش توجه میکنم اما دیگهنه یعنی صحنه زمین خوردن بچه ام یادم میوفته جیگرم خون میشه
جالا دخترش تو بغلش بود اسباب بازی پسرم رو گرفته بود پسرم رفت اسباب بازیش رو بگیره گشید از دسنش یه دادی سر پسرم زد که دست دخترم رو درد. اوردی پسرم زد زیر گریه
دیروزشم سر. سفره بودی بچه ام از. پشتش داشت میومد. میخواست بیاد پیشم یه جور. بچه خودش رو گرفته بود بچه ام سرش خورد. به کنار مبلزیر. چشاشکبود. شد. میمردی یه دقیقه حواست به بچه بود. پر. از کینه است خدا شفاشون بده اخه بچه طفل معصوم چه گناهیی داره هربارم که میریم خونه مادرم اینا یه عالمه چشم زخمو فیروزه به خودش اویزون میکنه انگار. من چشمم دنبال زندگی اینه