سلام.من باآقایی به قصد ازدواج آشناشده بودم.اوایل خیلی خوب بودولی اواخرمتوجه شدم که خیلی روی حقوق وشاغل بودن من حساب بازکرده.همش میگفت که حقوقت چنده؟بیشتر هم میشه؟!شوهروبچه ات هم میتونن ازمزایای شغلت استفاده کنن؟میخوای باحقوقت چیکارکنی؟!هی میگفت که زن بایدشاغل باشه ومرد وظیفه نداره خرج زنش روبده وحقوق زن کامل بایدتوزندگی خرج بشه واینا.کلا هم فقط خواستگاری دخترای شاغل میرفت.ازاین رفتارش خوشم نیومدومتوجه شدم که یه ریال هم نمیخوادبرای زن آینده اش خرج کنه.تازه میخواست زنش هم یه کدبانوی تمام عیارهم باشه!ازنظراخلاقی هم باهم متفاوت بودیم.ازنظرخانوادگی هم اواخرمتوجه شدم که پدرش اعتیادداره وزن صیغه میکرده!!!!ولی ایناروخیییلی دیروبه زوربهم گفت وگذاشت زمان بگذره ومن بهش وابسته بشم وبعدایناروبهم گفت!خب خانواده من قبول نمیکنن که باهمچین خانواده ای وصلت کنن.پس من هفته پیش درکمال احترام بهش گفتم که ما ازهمه نظرباهم تفاوت داریم ورابطه روتمام کردم.اونم منطقی برخوردکردولی ناراحت هم شد.منم الان عذاب وجدان گرفتم که چرا جواب نه دادم.چیکارکنم که این احساسم ازبین بره؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اینجا بگم که مثنوی هفتاد من میشه. خلاصش اینکه خواهرم معلم بود. حقوقشم بد نبود همون اول شوهرش برنامه ای ریخت که حقوقشو بده با هم خرج زندگی کنن. یه سال نشده بود که جوری اختیارات رو از خواهرم گرفت که اجازه نمیداد خواهرم یه بلوز واسه خودش بخره! همش جنگ و دعوا ولی آقا با اینکه امریکا دیده و استاد دانشگاه بود از رو نمیرفت. حالا هم بعد از بیست و چندسال تو همین زمینه مشکل دارن...