2777
2789
عنوان

بازی زندگی

506 بازدید | 45 پست

داستان زندگیم هست بصورت خلاصه لطفا صبور باشید 

پدرم عاشق خواهر زن داداشش (مادم هست )میشه و با هم ازدواج میکنن  برادرش که عموم میشه بعد چهار تا دختر صاحب یه پسر میشه به اسم محمد

ولی بااینکه عروسی پدرم و عموم یک سال از هم فاصله داشت ولی بچه دار نمیشدم و عاشق مادرم بود هیچ وقت نخواست مادرم ناراحت بشه فکر ازدواج نبود بعد از ۱۷ سال من به دنیا میام پدر بزرگ پدریم مرد ثروت مندی بود و فقط دو پسر داشت برای اینکه ثروت به غریبه نرسه من و با پسر عموم که ۷ سال اختلاف داشتیم تو گهواره به نامش میزنن

از وقتی خودم را شناختم محمد هم به نام عشق همسر یا نامزدم بود وقتی دوازده سالم بود دانشگاه تهران قبول شد رفت درس بخونه و من از دوری محمد روز به روز رنگ پریده تر میشدم همه حالم را فهمیدن قرار شد بعد از تولد سیزده سالگیم یه صیغه محرمیت بینمون خونده شه

سربلندی کشورم و جوانان کشورم آرزوی قلبی من است🌹

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

توی تولد سیزده سالگیم پدرم بعد از تولد رفت تا از کارگاه قالی بافی که توی یک شهر دیگه بود قالی ها را بیاره تا برای تهران بفرستن تصادف میکنه و میمیره

همه چی بهم میخوره تک دختر و تک فرزند بودن خیلی سخته آدم وابسته میشه شدید خیلی تنها شدم بی پدر افسرده شدم تهد مراقبت قرار گرفتم تا خوب شم محمد برام کم نزاشت از تولد گرفته تا مسافرت اما من همون شیرین نبودم

سربلندی کشورم و جوانان کشورم آرزوی قلبی من است🌹

تو ۱۵ سالگی حالم خوب شد پدر بزرگم ما رو فرستاد تا آزمایش خون بدیم تا برای عقد آماده بشیم بعد از آزمایش رفتیم پیش پدر بزرگم خودش برامون صیغه محرمیت خوند تا زمان عقد راحت باشیم اما محمد خیلی مرد بود حتی یه بوسه کوچولو هم ازم نگرفت گفت برای بعد عقد برنامه ها دارم

سربلندی کشورم و جوانان کشورم آرزوی قلبی من است🌹

محمد جواب آزمایش را میگیره و میبره پیش پدر بزرگ و پد  بزرگ میگه من درستش میکنم نفهمیدم موضوع چی هست اما چیزی نگفتم از بی حوصلگی محمد ناراحت شدم بازم چیزی نگفتم لباس عروسم را از تهران برام خرید و آورد کلی لوازم لازم برای یه عروس همه چی بهترین بود حتی آرایشگاه رفتیم آتلیه برای عکس به آرزوم رسیده بودم رفتیم خونه به جای اینه برامون عقد دایم بخونن صیغه دایم خوندن که وقتی عموم و مادرم اعتراض کردند پسر دوست پدر بزرگم گفت به خاطر مشکل خونشون عاقد نمیتونه عقد دایم بخونه و فقط دعوا به راه بود مادرم آه و ناله میکرد عموم وارث میخواست این وسط فقط من و محمد حرفی نمیزدیم وسط عروسی و دعوا و رفتن آبروی پدر بزرگم باعث شد پدر بزرگم سکته کنه و تا به بیمارستان برسه بمیره و صیغه ما باطل بشه

سربلندی کشورم و جوانان کشورم آرزوی قلبی من است🌹

بعد از چهلم پدر بزرگم من و محمد هر چقدر تلاش کردیم تا به عقد هم در بیایم نشد پدر بزرگم یه ویلا برامون درست کرده بود و سند به نام ما بود یه روز از خونه فرار کردیم رفتیم ویلا محمد گفت اگه بینمون رابطه باشه همه کوتاه میان و ما به هم میرسیم

سربلندی کشورم و جوانان کشورم آرزوی قلبی من است🌹

توی ویلا همه عکسهای که تو آتلیه انداخته بودیم خود نمایی میکرد هنوز کاری نکرده بودیم که عموم و خالم و مادرم رسیدن هر دو تامون کتک خوردیم کلی برای اینکه ما هم دیگه رو نبینیم مادرم راهی یه شهر دیگه شد و من از محمد بی خبر محمد از من بی خبرحتی تلفن خونه عموم هم عوض شده بود 

سربلندی کشورم و جوانان کشورم آرزوی قلبی من است🌹
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792