داستان زندگیم هست بصورت خلاصه لطفا صبور باشید
پدرم عاشق خواهر زن داداشش (مادم هست )میشه و با هم ازدواج میکنن برادرش که عموم میشه بعد چهار تا دختر صاحب یه پسر میشه به اسم محمد
ولی بااینکه عروسی پدرم و عموم یک سال از هم فاصله داشت ولی بچه دار نمیشدم و عاشق مادرم بود هیچ وقت نخواست مادرم ناراحت بشه فکر ازدواج نبود بعد از ۱۷ سال من به دنیا میام پدر بزرگ پدریم مرد ثروت مندی بود و فقط دو پسر داشت برای اینکه ثروت به غریبه نرسه من و با پسر عموم که ۷ سال اختلاف داشتیم تو گهواره به نامش میزنن
از وقتی خودم را شناختم محمد هم به نام عشق همسر یا نامزدم بود وقتی دوازده سالم بود دانشگاه تهران قبول شد رفت درس بخونه و من از دوری محمد روز به روز رنگ پریده تر میشدم همه حالم را فهمیدن قرار شد بعد از تولد سیزده سالگیم یه صیغه محرمیت بینمون خونده شه