2737
2734

سه چهار سالم که بود فکر می کردم هر وقت تلویزیون روشن کنم مجری تی وی میتونه خونه مون ببینه. به خواهرم که گفتم غش می کرد از خنده.

سفید برفی گذاشته بود اون قسمت که میذارنش تو تابوت بعد شاهزاده میاد براش دعا می خونه دوباره زنده میشد. من وقتی جوجه م مرد نمی ذاشتم داداشم خاکش کنه گذاشته بودمش تو کارتون براش دعا می کردم که زنده بشه😆😆😆😆

شما از این کار را می کردید بگید 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731

منم مث تو فک میکردم منو از تو تلویزیون میبینن..یادمه ماه رمضون بود و صب بخیر ایران میداد همش داشت در مورد روزه میگفت منم خجالت میکشیدم و صبونه میخوردم..و شدیدا استرس داشتم مجریه( ک همیشه با اقای واحدی بود اسمشو یادم نیست)چیزی بهم نگه

هیچ وقت گول ظاهر دیگران رو نخورید..ی نفر گول ظاهر منو خورد من الان دیگه گول ظاهر ندارم 😆😆
2740

تلویزیون و یخچال از چالش های دوران کودکیم بود. همینطور درختان

اینکه دوست داشتنیم تقصیر من نیست خوش شانسیه توئه 😎 یک جذاب مغرور آزاد،  از اونا که تیپهای سنگین و خاصی میزنن 👔ادکلن خاص،سوار ماشین مشکیشون میشن و ساعت 1 شب به بعد تنها تو خیابونا رانندگی میکنن 🚗 در حالی که یه آهنگ خاصو 100 بار گوش میکنن، همونایی که تنها کافه و رستوران میرن... شبا تنهایی قدم می زنن، از دورکه نگاشون میکنی ابروهاشون گره خورده تو هم... همش فکر میکنن، ولی وقتی نزدیک میری و باهاشون صحبت میکنی با نگاه و آرامش خاصی باهات حرف میزنن ! ازاونا که بهترین آدما برا درد و دلن، همونایی که راجبه همه چیز اطلاعات دارن و نگفته می‌فهمن، از اون جذابایی که خیلی سخت اعتماد میکنن ! اگه بهشون دروغ بگی ، سعی نمیکنن ثابت کنن و مچ بگیرن، بلکه...یه لبخند کوچیک با چشای خمار میزنن و آروم پا میشن و میرن...

وای یادم میاد مثلا یه داستانی مینوشتن بعد می گفتن 10 بار بنویس بنداز خونه دیگران و گرنه منتظر یه اتفاق بد باش منم مینوشتم مینداختم خونه همسایه ها باز فرداش اونا برای ما مینداختن و این زنجیره ادامه داشت و شده بود جز مشق شبمون!!!!  

عشق های زندگیم همسرم و گل دخترم (با احترام هیچگونه دوستی پذیرفته نمی شود.)

کارتون فوتبالیست ها میذاشت توش دوتا برادر بودند که یکیش می خوابید رو زمین اون یکی می رفت رو پاهاش و گل می زد من و داداش می خواستیم همین کار کنیم. من با کله افتادم رو زمین

یاد ی خاطره افتادم پسر عمه هام میخواستن گل یا پوچ بازی کنن به من گفتن دستمال کاغذی بیار به عنوان گل استفاده کنیم منم حوصله نداشتم برم تا توی خونه همونجا رو زمین ی دستمال دیدم برداشتم دادم بهشون بعد اونا هم بازیو شروع کردن

بعد وقتی گلو پیدا کردن دستشو دید ی چیز سبز داره کش میاد نگو دستمال کاغذی دماغی بود رو زمین😂😂😂

پسرعمم دیگه اون تدم سابق نشد

نشنیدم چی فرمودین؟
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز