سه چهار سالم که بود فکر می کردم هر وقت تلویزیون روشن کنم مجری تی وی میتونه خونه مون ببینه. به خواهرم که گفتم غش می کرد از خنده.
سفید برفی گذاشته بود اون قسمت که میذارنش تو تابوت بعد شاهزاده میاد براش دعا می خونه دوباره زنده میشد. من وقتی جوجه م مرد نمی ذاشتم داداشم خاکش کنه گذاشته بودمش تو کارتون براش دعا می کردم که زنده بشه😆😆😆😆
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
منم میخواستم شیشه تلویزیون رو بشکنم برم تو دنیای انیمیشن ها.
فک میکردم خدا زن داره به زن خدا میگن فرشته
تو نقاشیامم همیشه خدارو به شکل به مرد دراز میکشیدم
خنگ بازی زیاد داشتم خیلیاشو یادم نیست
تو اکثر تاپیکام سعی میکنم اگه چیزی بلدم یادتون بدم یا چیزای خوب رو باهم فرهنگ سازی کنیم باید دست به دست هم بدیم و همدیگرو آگاه کنیم.ما زنیم. از ما قوی تر فقط خداست. راستی اگر قابل دونستید اینستا فالوم کنید shaghayegh_pourahmadi@
منم مینشستم گلهای سرمو میزدم به موهای بابام و براش فرق میداشتم یبار درخونه روزدن و بابامم حواسش به موهاش نبود دوستش دیدش کلی خندید گفت چراموهاتواینجوری کردی بعد ک بابام اومد تواینه نگاه کرد کلی خندید به کارای من.یادش بخیر چه روزای خوبی
بچه ها یادتونه تو دفتر خاطرات برام هم می نوشتیم دوست دارم یه عالمه اندازه یه قابلمه. آخه این چی بود ما می نوشتیم. حالا یعنی مثلا می خواستیم نهایت دوست داشتنمونو برسونیم