عاشقانه میپرستیدمش ولی روم نمیشد هیچ حرکتی برا بدست آوردنش کنم بعد ۲ سال خیلی اتفاقی وارد زندگیم شد درست روز تولدم وقتی خیلی مهربون داشت بهم تبریک میگفت(پشت تلفن) مث ابر بهار از خوشحالی گریه میکردم و میزدم به صورتم که مطمئن شم بیدارم
مث بارون بهار بی خبر اومد جاشو بیشتر تو دلم وا کرد ۲تا عاشق فراموش نشدنی شدیم که از دیدن هم صورتامونو چشامون برق میزد برا هم کلی وقت گذاشتیم کلی عشق همه غبطه میخوردن به رابطمون تو ابرا بودیم مث بارون بهار یهو بی خبر بی خداحافظی رفت
مرسی عزیزم
آره غم داشت مریضی داشت ۶ماه مریض شدم به سختی
در کل حس میکنم یکی از جونام توو اون مرحله از زندگیم از دست دادم😉
اما زمان برگرده دوباره همون راهو میرم اون تپش قلب و ذوق و شوق و سرزندگی با هیچ حااالی قابل قیاس نیست
نمیدونم چرا برای من نشد همیشگی اما من قدرشو میدونستم با تمام وجود
فداتشم من انشالله😍دعا كن...
راستش وقتي نظرتو خوندم يهو خواب از سرم پريد چون احساساتي ك داشتي و شرايطي ك داشتي دقيقا شبيه وضعيت الان منه
دلم ريخت با شنيدن اين ك بهم نرسيدين و ناراحت شدم...
نميدونم كار ما به كجا خواهد كشيد اما حس ميكنم شما كاملا ميفهمي چه احساس شيرين و غير قابل قياسيه كه ادم هزارباربرگرده عقب دوباره دلش ميخواد تجربه كنه
اميدوارم براي شما يه اتفاقي بيفته ك حسرت اون ادم از دلتون بيرون بره يا بفهمين چرا نشده و رفته
میدونی حرف قشنگیه
ولی کافی نیست
شبی که فیلم عروسیشو دیدم تنها بودم
خواستم با خدا حرف بزنم بگم چرا؟ اونهمه حرف؟ اونهمه شکر؟ مگه نمیگن فقط تو حال بد نباید به یادت بود،من که تو حال خوشم هزاربار شکرت کردم اونهمه حرف زدم باهات.....
ولی سکوت کردم
هیچی نگفتم.به خدا هیچی نگفتم اونشب وقتی تموم اون لحظه هایی که با هم بهش فکر کردیم و برنامه ریزی ،یکی دیگه جای من انجامش داد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
19 ثانیه پیش
20 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
