سلام بچه ها چند روز پیشم این تاپیک زده بودم وقتی باهاتون حرف زدم دلم آروم شد ولی دوباره دلم گرفته گفتم بیام باهاتون حرف بزنم آروم شم
بچه ها پنجشنبه عقد برادرمه
پدرم برای برادرم یه خونه ویلایی تو یکی از بهترین محل های شهرمون برای برادرم خریده که خدا میدونه چقدر تو این گرونی پولشو داده ولی الان عروسمون میگه من اونجا نمیشینم چرا چون سال ساختش 86 و قدیمه برادر منم خون پدر و مادرم کرده تو شیشه که اونجا رو بفروشن و یه آپارتمان بخرن اون آپارتمانی که پولش یک چهارم پول خونه ویلایی هست خدا شاهده برادر من سه سال درگیر عروسمون بود تا جواب مثبت بده چقدر پدر و مادر و پیش خوانواده اونا کوچیک کرد دو سه بار تنها رفته بود خونه عروسمون و باهاشون حرف زده بود و به پدر و مادرم نگفته بود چند بار به خاطر عروسمون خونمون دعوای بدی شد چرا چون بعد سه سال یه سری چیزای مهمه تازه به ما گفتن خدا شاهده مادر من تو این سه سال تو هر مناسبتی برای عروسمون هدیه میخرید اونم چه هدیه فقط طلا میخرید و میبرد تا دلش نرم بشه و جواب مثبت بده بعد سه سال تازه جواب دادن و گفتن جوابمون مثبته و این که نذاشتن برای بله برون بریم خونشون مادر منم به برادرم میگه پس چرا نمیذارن بریم خونشون تا حرفای آخر رو بزنیم برادرم میگه من حرفای آخر رو باهاشون زدم شما فقط بیاید محضر برای عقد مادرم میگه پس محریه چی برادر منم گفت من هرچی بگن قبول میکنم شما کاریتون نباشه بعد مادر منم ناراحت شد که نذاشتن بریم خونشون ولی چیزی نگفت الانم عروسمون گفته یا یه خونه میگیری نزدیک خونه مامان اینا یا همه چی منتفی میشه برادر منم الان با مادر و پدرم تو دعواست میگه اون خونه رو بفروش نزدیک اونا یه خونه بخر پدر منم انقدر میگه که باشه ولی ضرر میکنیم برادر منم میگه عیب نداره من سحره رو میخوام
مامان و بابای من 30 سال زحمت برادرم کشیدن هیچی براش کم نذاشتن دلم براشون میسوزه که اینطوری گرفتار شدن
بچه ها خدا شاهده مادر من و من از گل نازکتر به عروسمون نگفتیم ولی الان مامانم میگه دلم گرفته از پسر و عروسم و کارش شده گریه منم دل داریش میدم میگم عیب نداره انشاالله که خوشبخت میشن بچه ها بگین چیکار کنم تا مادرم آروم بشه مادرم خیلی ناراحته از دست برادرم