یه چیز دیگههمکلی بگم که...
۲روز بعد از اولین صحبتمون من یک تصادف سنگین داشتمکه بیمارستان بودم که خودش و خانوادش بهمسر زدن..
بخاطر شرایط خیلی بدم ناراحت بودم ولی اصلا توی رفتار هاش تغییری ندیدم....
به مامانم گفته دختر شمارو خدا دوباره به من داد..
چون من خیلی حال بدی داشتم ستون مهره هاماسیب دیده بود و خلاصه اضاع نابه سامون بود که بهمامان گفتم بهش بگینبره دنبال زندگیش ولی اون اصلا تغییری نکرد و همونطور مهربون و محکم موند...
این کارش برام خیلی ارزشمنده ولی نمیذارم چشمام رو ببنده
ازتون میخوام برام دعا کنین تصمیم درستی بگیرم...
در اخر از همه گیتون برای نگرانی ها و کمکهای خواهرانه و خالصانتون سپاس🙏🙏🙏🙏