سودا جان چرا خودتو با این افکار آزار میدی آخه؟؟؟
ببین عزیزم تو باید اول از همه به ستاد مدیریت بحران توی ذهنت شکل بدی و همه چیزو مدیریت کنی.
بذار من برات بگم گلم
منم اوایل که اومده بودم خونه پدرم سرزنش زیاد می شدم اما اومدم اولین کاری که کردم این بود که دست از سرزنش خودم برداشتم و هر بار توی خونه نشستم و با محبت از مسائل و مشکلات روز صحبت کردم و اونقد براشون گفتم و گفتم تا دست از سرزنش برداشتن و الان واقعا چیزی به اسم سرزنش توی خونه ی ما وجود نداره!
ارتباطاتمو با دیگران خیلی محدود کردم نه برا خجالت یا برا سرزنش نشدن بلکه دیدم خیلی از آدما هیچ سودی برام ندارن پس حذفشون کردم حتی دخترخاله ها و فک و فامیل ها
یادته تاپیک صمیمیت ممنوع بانو آرتمیس؟؟؟ میگفت روابطتو تنظیم کن!
در مورد سرزنش گاهی اونم به ندرت اگه کسی خارج از خانواده ی خودم حرفی بزنه خیلی شیک و مجلسی از خودم دفاع می کنم و اجازه نمیدم ادامه پیدا کنه. مثلا میگم طلاقو گذاشتن واسه همچین روزی! به هر حال طلاق پیش میاد! کسی آینده رو پیش بینی نکرده! ممکن بود من با کسی دیگه هم ازدواج کنم بازم به طلاق بخورم!
در مورد کنترل کردن هم شکر خدا خانواده ی من کنترل گر نیستن و من الان آزادی بیشتری دارم تا توی خونه ی خودم.
در مورد شان اجتماعی هم دختر خودتو بالا بگیر! این همه دختر که ازدواج نکردن روزی با صد تا دور دور میزنن اون وقت ما شرعی و قانونی و عرفی ازدواج کردیم اونم با هزار امید و آرزو تمام تلاشمونم کردیم ولی درست نشد و به احترام خودمون بیرون اومدیم! گناه که نکردیم! ببخشید کار بد و زنا که نکردیم! الانم اینقد طلاق زیاد شده که هر خانواده درگیر یک یا دو مورد طلاق هست! دیگه اون سخت گیری ها وجود نداره!
تو شان خودتو پیش خدا حفظ کن بهت قول میدم خدا هم چنان شانی بهت بده که بگی خدایا من چیکار کردم برات؟؟؟
من که احساس می کنم ابهتم خیلی خیلی بیشتر از گذشته شده.
سودا جان تمام تلاش خودتو بکن که توی این وضع نمونی.