2777
2789
عنوان

چه جوابی به مادرشوهرم بدم؟

425 بازدید | 37 پست

چند روز پیش خونه مادرشوهرم بودیم مادرشوهرم به زور بچمو بوسید بچمم جیغ زد و چنگش زد

بعد منو نگاه کرد به بچه گفت مامانی این کولی بازی ها رو از کی یاد گرفتی؟ منظورش این بود که از من یاد گرفته 

بچه من ۱۰ ماهشه یعنی این کارا تو سنش طبیعیه

بنظرتون اگر باز گفت چی بگم بهش

یه چیزی بگین که بی احترامی نباشه ولی جوابشم داده باشم


یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

هیچی بابا😂😂😂چی قراره بگی. بخوای جواب هر حرفیو بدی ک خودت بهم میریزی جونم. 

دایورت کن باو. ی گوشت در ی گوشت دروازه

محدودیت فقط توی ذهنته! هرکجا هستی، جوونه بزن. خوب یا بد، تو چیزهای زیادی داری که بخاطرشون شکرگزار باشی. انرژی مثبت تنها چیزیه که هرچقدر به بقیه بديش بیشتر به دست میاری 😌من یه بمب انرژیم😂😂من خیلیگوگولی مگولی ایم البته از دوووور دوووووووور خیلی دوووووووووررررر😁😁😁دوستان ببخشید من الزایمر دارم تاپیک میزنم یهو میرم ممکنه جوابتونو هیچوقت یادم نیفته بدم😌😌😌😌😌من همونیم ک گیساشو چیدن بعد دیدن گیس کوتاهم بهم میاد و ضایع شدن هار هار هار😁😁😁اصلا قدیمی نیستم کاربری سابق هم ندارم، صلوات هم نمیخوام، ریپلی هم بکنید حتی نظر مخالفتونم هی بگین امااااا سر جدتون موضوع تبادل نظرمو نپسندین😂😂😂راستی میدونستی وقتی میخونم کاربر فلانی صدا زده چ خوشحال میشم؟؟ صدام بزنین زیاااد آباریکلا خانوم قیزا. از من به شما نصیحت ازدواج فامیلی نکنید ولی، هیچ فامیلی اونقدر خوب نیست بخای یه بار دیگه باهاش فامیل شی:)))  اینقدر گفتین مادرشوهر مادرشوهر که هروقت میبینمش میخام شاتگانمو دربیارم خون را بندازم. نکنین این کارا رو. نی نی سایت جاییه که میتونه از یه عروس گوگولی مگولی مث من، صدام حسین بسازه (صدام or سدام or ثدام؟) میای سایت، میبینی نه تنها شناسایی شدی، بلکه یه بی‌شعور که اسمش مثلا فامیله داره کل زندگیتو برا بقیه تعریف میکنه.! چقد بیکارین اخه

من باشم جرش میدم

آهای توییکه میخوای پست بذاری ریپلای کنی اول فک کن بعد بنویس شاید یه حرفی بزنی بعد نتونی جم کنی فقط تاپیک نزن برام دعا کنین حواست باشه دری وری ننویسی کسی ازت ناراحت شه خدا فقط دعا های مارو گوش نمیکنه ها😏اگه جوابتو نمیدم نه اینکه زبون ندارم نه دارم خوبشم دارم اما دارم مراعات میکنم بخاطر یکی که اصلا نمیشناسمش یه گناه دیگه برام ثبت نشه خیلی ناراحتی بیا خصوصی برات قرص تجویز کنم وگرنه با تمام این وجود ریپلای کردی دری وری گفتی فقط میتونم برای حالت دعا کنم چون حالت خیلی بده سلیقه ی همه مثه هم نیست همه تو یه جور محیط بزرگ نشدن و این هم معنی اینو نمیده محیطی که تو بزرگ شدی بهتره مخالفی اوکی حرف می‌زنیم اما با آرامش جنگ نداریم اگه با جنگ میحرفی فقط و فقط یه کلام بدبخت خانوادته و جمله ی آخر لطفا با دقت تاپیکا رو بخون از هر چیز سو استفاده نکن جبهه نگیر مسخره نکن سرکوفت نزن تحقیر نکن همه حق انتخاب دارن حق نداری بجای کسی تصمیم بگیری خیلیا میان اینجا دردو دل پس مواظب حرف زدنت باش که بیشتر زخم نزنی به دلش تامامقصاوت ممنوع تو جای خودتی فقط حق نداری دیگر نو قضاوت کنی تو تو جایگاه اون نبودی     بی عرضگی هاتون رو تقصیر من نندازید با تشکر ``قسمت``

بزار بگه چقد درگیرین با این مادرشوهر🙄

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792