چند سال پیشا شاید ۱۵ سالم بود منو مادر و برادرم تنها خونه بودیم بابام برا کاری رفته بود سفر خونمون ویلایی بود ...در وردیش اهنی با ترکیب شیشه از داخل شب بند درو بسته بودیم نصف شب با صدای کسی ک میخاست شب بند و باز کنه بیدار شدیم ...مادرم میترسید کلا ترسوعه
یکی یه گوشه هز شیشه رو شکسته بود سعی داشت دستشو بیاره داخل برسونه ب شب بند در راهرو بازش کنه
منم مثل این دیوونه ها پریدم تو اشپزخونه ی چاقوی بزرگ اوردم همونجور ک اورده دستشو داخل محکم زدم رو دستش 😃 اونم گفت اخ دستشو کشیدو فرار کرد تا ما برسیم بهش رفت
الان ک فکرشو میکنم میگم با اون شدت ک زدم مطمئنم دستش پاره شد چاقوشم بزرگ بود و تیز 😁