من تو این دنیا فقط یک خواهرشوهردارم که بیشتر خواهرم بوده تاخواهر شوهر همیشه کنارم بوده و حامی و درد دلهامو گوش میداده همش باهم بیرون میرفتیم وکلی خوش بودیم امروز مادرشوهرم گفت میخواد بره از ایران شوهرش رفته اینم تانهایت یک ماه دیگه میره از عصری چندبار اشکام اومده خیلی تنها میشم تو این شهر غریب فقط پدرومادرشوهر هستن دیگه شاید سالی یک بار دوسالی یکبار بتونم ببینمش اونم خودش بیاد
خوشبختی و عاقبت بخیریش آرزومه ولی دلتنگم عجیب نگید خودشیرینم و لوس کسی ندید اشکهامو
کاش مملکت ما کار و اقتصادش خوب بود تا مهاجرت کمتر میشد 😭