منم زن داداشم همینطوره. همش میخواد یکیو اذیت کنه. منم داداشمو خیلی دوست دارم چیزی نمیگم به زنش که ناراحت بشه . ولی بار اخر حسابی از چشمم افتاد دیگه دلم نمیخواد ببینمش. اومد خونمون انقدر فضولی کرد و بی احترامی که با این وضعم یه هفته افتادم بعدم ول کرد رفت منم تنها اینجا... اما به برادرم گفتم خیلی ناراحت شدم... خودش که باردار بود اینقدر همه مراعاتشو کردن. خیلی دلم گرفته ازش و واقعا خودشو از چشم همه انداخته