دیشب یک شب از خونه عمم میومدیم بسمت خونه یه سراشیبیه تندی بود ک زمینش جلبک زده و سر بود چشمم ندید نزدیک بود سر بخورم دیسک کمرم دارم ینی اگر سر میخوردم مرده بودم...شوهرم جلوتر بود دو سه قدم تا بلند گفتم هه از ترس شوهرم برگشت نگام کرد نگاه کردنش و رسیدن من بهش و دست منو گرفتن با هم شد.سر نخوردم اما انقد صحنه بدی بود پاهام میلرزید...تا دستمو گرفت ینی اون ب سمت من نیومدا من با سری ک خوردم ب اون رسیدم گفتم چرا نمیای منو بگیری؟بنظر خودم لحنم اصلا بد نبود اصصصصلا اما اگه ی درصدم بد بوده باشه من تو اون شرایط بودم😭دستمو کشیدو گفت بیا بعدم اومدیم خونه مامانم رفتیم تو اتاق بحث شد گفت لحنت با من خییییلی جلو مامانت بد بود گغپفتم مگه چی گفتم؟گفتم چرا نگرفتی منو...بخدا بد نگفتم😭گرفت کتکم زد دست و پاهامو پیچ داد تا جایی ک میشد و من تو اتاق واسه اینکه مامانم نشنوه صدام درنمیومد فقط از خودم دفاع میکردم موهامو میکشید و تو فکم مشت زد و ...گفت کاش میفتادی همونجا و میمردی...دیشب با گریه و کمی درد خابیدم الان دو ساعته بیدار شدم تموم بدنم له شده.رمق ندارم.تو اتاق خونه مامانم افتادم😭