مادربزرگم میگفت به زبون شیرین کردی کسکم باوو.منم رفتممم دنبال کاسه گفتم ننه نبات من نمیدونم کاسه کجاست اونم هی میگفت کسکم .اخر رفتم یه کاسه پیدا کردم براش دادم دستش پسرعموم از در اومد تو از خنده غش رفته بود گفت خنگول میگه کس من عزیزم بیا .من که خودم غش کردم از خنده .ننه نباتم میخندید همش تقصیر مادرم بود کردی حرف نمیزد با ما.مثلا کرد بودن و تو این کرمانشاه بزرگ شدن .دیگه با اقامم کردی حرف نمیزد بلد بودمااا اما نمیدونستم کسکم میشه عزیزم.ما تو شهر دودو گرفته تهران تو یکی از این محله های جنوب تهران بودیم من و خواهر بزرگترم که خیال شوهر کردن نداشت بلکه راه ما هم باز بشه و برم پی بختم .هر سال میرفتم پیش ننه نبات چه ننه نبات نازنینی دارم بااون لپای گلی و چشای عسلی که عشق توشون موج میزنه پیر نمیشه این پیرزن خوش خنده مهربون ۸۶سالشه بعد ۱۰ تا بچه خدا بابای منو با نذر و نیاز بهشون داد دعا نویسشون گفته بود به پدربزرگم که مار کشتی بچه داشته بچه هات نمیمونن نذر بده این شد که هر سال عید قربون یه گوسفند فلک زده رو برا بابای من سر میبرن الان آقام ۶۰ سالشه .میگم آقا تو خیلی گرون تموم شدی براشون فکر کن تو گرونیه گوشت .تا الان ۶۰ تا گوسفند برات بریدن اونم که کپ ننه نبات با اون چشای عسلی لبخند ژکوند میزنه .اما ماااادرم مادر عزیزم .مامان آبش با ننه نبات تو یه جوب نمیرفت میگفتم ننه چرا مامان با تو حال نمیکنه .بنده خدا نمیفهمید چی میگم فقط سرشو تکون میداد خواهرم میگفت ننه نبات زیرپوستی مامانو میچزووونه من که نفهمیدم چطوررری .پارسال رفتم خونه ننه نبات از پا افتاده زمین گیره گفتم نکنه یه وقت بره کلی ازش عکس و فیلم گرفتم ماچش میکردم کلی به مامانمم میگفتم مامان ننه رو ادیت نکن آخرا عمرشه انگاااار اون لحظه خدا با خودددش گفت بزار به این دختر بگم همه چی من تعیین میکنم چی داری میگی عمر دست منه .مامان میگفت ننه منو خاک میکنه .خلااصه بگم من شوهر کردم بچم سقط شد .مامانم میگفت بیا بربم بهشت زهرا بچتو بردن اونجا گفتم من تا اخر عمرم اونجا نمیرم .
این مامان عزیز من فوق العاده خوش خنده بود زودم عصبانی میشد خیلییی قوی بود مامانم مثل کوه بود .اون سال به خاطر سقط خیلی کم مامانمو دیدم آخه من از کجااا میدونستم من تو فکر بچه از دست رفتم بودم .اون روز تو استخر بودم با دوستم
برادرم زنگ زده بود گفت بیااااا .گفتم کجاااا گفت بیاااا مامان رفت مامامن مرد .گفته بود ننه نبات نمیمیره اما نگفته بود خودم میمیرم انگار خدا میخواست بگه چی فکر کردی واسه من عکس یادگاری از مادربزرگ میگیری نمیره همه چی دست منه عمر همه دست منه بچتو میگیرم مادرتم میگیرم دیگه من اون روز من من سابق نمیشم زندگیممم وایساده رو یه تیکه سنگ سرد تو بهشت زهراااا قلبم وایساد تو سردخونه رو دستای مشت شده مامانم انگار یه چیزی میخواست با دستاش بهم بده ....