سلام نمیدونم چون نصف شبه احساسی شدم دارم این چیزارو میگم وگرنه تو واقعیت اینو ب کسی نگفتم.....
من از دبیرستان تو یه اکیپ دختر پسر بودیم ک کلیییی باهم خوش بودیم و میخندیدیم
نه باهم رل بودیم ن چیزی فقط گاهی وقتا بیرون میرفتیم خ خوش میگذشت
تا اینک من رفتم دانشگاه و باشوهرم آشنا شدم
وقتی من ترمولک بودم اون ترم بالایی بود و ما باهم دوست شدیم فوق العاده با اخلاق و باشخصیت بود و هست ینی.. بعد دوسال هم عقد کردیم (هنوز هم عقدیم ولی یه خونه کرایه کردیم باهم زندگی میکنیم ب دلایلی اما هنوز ب صورت قطعی سر خونه زندگی خودم نیستم)
پارسال برا تولدم با این اکیپیه رفتم بیرون ک شوهرم هیچوقت ازش خبر نداشت
همون شب شوهرم شیفت بود ولی بخاطر من مرخصی ساعتی گرفته بود من نمیدونستم
با دوستش ک همکارش هم هس اتفاقا متم باهاش خیلی راحتم میخواستن منو سوپرایز کنن
بعد بهم پیام داد گف کجایی منم گفتم کجام گفتم با دوستامم منو دعوت کردن برا تولدم