من امروز تولد شوهرمه خواستم که یه تولد دونفره بگیرم براش کلی هم تدارکات چیدم بعد حالا خاله شوهرم زنگ زد واسه شب دعوتمون کرد خونشون بنظرتون چیکار کنم برنامه هام بهم ریخت؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من تولد شوهرم بود دوسال پیش،کلی برنامه داشتم تو ذهنم،داشتم شام میپختم ساعت 7عصر خاله شوهرم زنگ زد که همه خواهرام خونمونن شما هم بیاید.( از این هم بهم برخورد که همه را از روز قبل دعوت گرفته مارا گذاشته دقیقه نود یادش افتاده)حالا از اون اصرار از من انکار.زنگ زدم شوهرم گفت خاله به منم زنگ زده و اصرار داره حتما بریم و گفته جون بچه ام نیاید ناراحت میشم و این حرفا....منم دیدم چاره ای نیست،برنامه ام در کل خراب شد،شوهرم که اومد خونه شمع گذاشتم رو کیک و فوت کرد ولی هیچی نخوردیم و رفتیم.تابرسیم اونجا شده بود 9شب،فروردین ماه بود.دیدم شام را خوردن تا ما بریم،کارد میزدی خونم در نمیومد،خیلی خیلی بهم برخورد،آخه ساعت 9هم خیلی دیر نبود که نتونن صبر کنن،اون از دعوت کردن دقیقه نودشون اونم از شام خوردنشون،بعد دوتا بشقاب غذا آورده گذاشته جلو ما،منم نخوردم گفتم من خودم شام داشتم میپختم رنگ زدید سرگاز یه چیزایی خوردم سیرم،فقط یک قاشق خوردم....
خوب کردی عزیزم منم بودم رابطمو قطع میکردم،بنظرم با هرکسی که حالتو بد میکنه باید همین کارو کنی راحت
اعتقاد منم همینه،مگه عمر آدم چقدره که بخواد تو دلخوری و حرص خوردن بگذره،هرکی ناراحتم میکنه و از رفت و آمد باهاش اذیت میشم کات،خداروشکر شوهرمم باهام موافقه.به مادرشوهرمم گفتم اونم گفت اجباری نیست هر جور راحتید،منم کل خاله های شوهر را حذف کردم،انقدر راحت شدم که نگو