بچه ها بیاید راجب خاطرات ترسناکی ک برای خودتون یا آشناهاتون افتاده حرف بزنیم😊
کلا هر خاطره ای دارید بگید
من خاطره ترسناکی نداشتم خداروشکر ولی نامزدم قبل اینکه با من آشنا بشه رفته بود روستا خونه فامیلاشون و شب خودشو برادرش و پدرش توی اتاق در حال خوابیدن بودن که دیدن صدای حرف میاد. دو نفر داشتن خیلی واضح راجب همسرمو برادرش و پدرش حرف میزدن. میگفت من پاشدم ببینم کیه اخه هیچ مردی غیر از اونا توی خونه نبوده و پدرش گفته بگیر بخواب نمیتونی ببینیشون😨 و شوهرم فهمید ک اونا ادم نیستن و گرفت خوابید😐😐😐 بهش گفتم من جات بودم انا لله و انا الیه راجعون😑😑😑