2777
2789
عنوان

قصه زندگی خودم

8611 بازدید | 81 پست

نزدیک سه ساله خواننده خاموش بودم

چند روز پیش دلم گرفت آخر سرعضو شدم یعنی تو بعضی تاپیکا انقد مهربونی دیدم دلم خواست منم قصه زندگیمو بگم درد و دل کنم 

تا۱۵سالگیم تک فرزند بودم بچه درس خوان خیلی زرنگ وووبعدش داداشم بدنیا اومد که دیگه تک فرزند نبودم

یکسال بعدش یه خواستگار اومد یه پسر ده سال از خودم بزرگترکه تازه سربازیش تموم شده بود هیچیم نداشت ولی بابام سه ماه باهام دعوا کرد که باید زنش بشم چندبار بحث کردم گفتم هیچی نداره گفت اشکال نداره کار میکنه درمیاره

دوسال نامزدیمون با دعوا گذشت چون من هرکاری میکردم اون نمیرفت سر کار

تااینکه باباش گفت عروسی بگیریم درست میشه سوم دبیرستان تموم کردم عروسی کردیم خونه نداشت تو یکی از اتاقای باباش نشستیم باباش خرجیمونومیداد چون بازم نمیرفت سرکار 

تااینکه بزور رفت تو یه آموزشگاهی کار پیدا کرد که اطرافش دختر زیاد بودن خیانتاش شروع شد هرروز با یکیشون به بهانه های مختلف 

دوسالی گذشت ولی درست نشد که نشد منم درسم ادامه میدادم با کمک های مالی بابام و پدرشوهرم اما اقدام نکرده بودیم برا بچه 

رفته رفته خیانتاش کمتر شد یا نمیدونم شاید من کمتر دقت میکردم چون بیشتر مشغول دانشگاه بودم تااینکه یکم وضع مالیمون بهتر شد اقدام کردیم دوبار پشت سر هم سقط کردم سر چهارهفته رفتیم آزمایش ژنتیک گفتن شوهرت مشکل داره باهم نمیتونین بچه دار بشین 

که کم کم بد خلقیاش و اذیت کردناش شروع شد یه شب گفت اگر میخای برو طلاق بگیر چون تو هم بالاخره بچه دوس داری گفتم نه تو اگه یه سری اخلاقات بذاری کنار من بچه نمیخام خودتو اندازه بچمون دوسدارم 

ولی این درست نشد که بدتر شد 

گذاشت رفت یه شهر دیگه 

منم با کمک خونواده شروع کردم به طلاق 

چون موضوع پزشکی داشتیم تو جلسه اول حکم طلاقمون صادر شد و جهیزیمم بلافاصله اوردم و نصف مهریمم تو چند جلسه گرفتم  

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

 بعد از طلاقمم با یه آقایی آشنا شدم که اونا هم داشتن جدا میشدن بعد دوسالی که خونه بابام بودم بابام اذیتاش شروع شد خیلی تحت فشارم قرار داد 

یه روز در نبود مامانم ازم درخواست رابطه کرد که من بلافاصله رفتم اتاق درو قفل کردم و گریه کردم 

بعد از اون دیگه هیچوقت خونه تنها نموندم تا یه سال ولی همچنان بااین آقا در تماس بودیم خیلی کم 

که یبار که مجبور شدم نیم ساعت بعد از مامانم از خونه بیام بیرون اومد خونه و بهم حمله کرد تااینکه انقد کتکم زد دیگه من از زور افتادم و بهم تجاوز کرد 

دیگه تا مدت شش ماه افسردگی گرفتم مامانم اصلا خودشو زد به اونراه انگار نه انگار حتی یکبارم نپرسید چرا حالت بده 

اینم بگم من بعد از تجاوز حامله شدم 

و چون قضیه رو به عمم گفته بودم رفتم پیشش تا با کلی دارو و روش های غیر اصولی بزور سقط شد 

تا اینکه این شخص که اسمش بابام بشه قضیه رو به مامانم گفته بود و اینطوری توجیح کرده بود که خودش از من درخواست رابطه کرده 

شش ماه بعد از افسردگیم که داشتم خوب میشدم که مامانم فهمید که ایکاش نمیفهمید 

هرروز هزاران فحش رکیک میشنیدم ازش و کتک میخوردم و از طرفی هم هر خاستگاری میومد خودسرانه رد میکردند 

ومن باز هم بااین آقا در رابطه بودم و حرف میزدیم چون شهرمون دور بود فقط در حد تلفنی

تا اینکه چند ماه کامل مامانم خونه تو اتاق زندانیم کرد خیلی داغون بودم خیلی حالم بد بود 

انقد که بااین آقا قرارگذاشتم بریم محضر ازدواج کنیم مخفیانه 

یه روز که مامانم در اتاق باز گذاشته بود رفته بود خونه همسایه 

راز خونه زدم بیرون ایشونم اومده بود سوار ماشینش شدم و رفتیم و گوشیمم خاموش کردم 

بعد که کلی دنبالم میگردن پیدا نمیکنن 

خودم اخرشب اس دادم گفتم من ازدواج کردم دیگه هم پیگیرم نشین 

خدارو شکر الان از شوهرم راضیم خیلی خوبه خیلی هوامو داره 

فقط قصدم از نوشتن این بود که هم درد و دل کرده باشم 

هم اینکه بگم بعضی چیزا که میشنویم فکر میکنیم هیچوصت امکان نداره اتفاق بیافته 

ولی میافته ...

نمیتونم باورکنم پدری اینقدپست باشه

خیلی سخت گذشت اونروزا خیلی بیشتر الان درست دوسال بیشتر از اون ماجرا گذشته ولی هرلحظه تو ذهنمه 

چندبار دست به خودکشی زدم متاسفانه موفق نشدم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز