نزدیک سه ساله خواننده خاموش بودم
چند روز پیش دلم گرفت آخر سرعضو شدم یعنی تو بعضی تاپیکا انقد مهربونی دیدم دلم خواست منم قصه زندگیمو بگم درد و دل کنم
تا۱۵سالگیم تک فرزند بودم بچه درس خوان خیلی زرنگ وووبعدش داداشم بدنیا اومد که دیگه تک فرزند نبودم
یکسال بعدش یه خواستگار اومد یه پسر ده سال از خودم بزرگترکه تازه سربازیش تموم شده بود هیچیم نداشت ولی بابام سه ماه باهام دعوا کرد که باید زنش بشم چندبار بحث کردم گفتم هیچی نداره گفت اشکال نداره کار میکنه درمیاره
دوسال نامزدیمون با دعوا گذشت چون من هرکاری میکردم اون نمیرفت سر کار
تااینکه باباش گفت عروسی بگیریم درست میشه سوم دبیرستان تموم کردم عروسی کردیم خونه نداشت تو یکی از اتاقای باباش نشستیم باباش خرجیمونومیداد چون بازم نمیرفت سرکار
تااینکه بزور رفت تو یه آموزشگاهی کار پیدا کرد که اطرافش دختر زیاد بودن خیانتاش شروع شد هرروز با یکیشون به بهانه های مختلف
دوسالی گذشت ولی درست نشد که نشد منم درسم ادامه میدادم با کمک های مالی بابام و پدرشوهرم اما اقدام نکرده بودیم برا بچه
رفته رفته خیانتاش کمتر شد یا نمیدونم شاید من کمتر دقت میکردم چون بیشتر مشغول دانشگاه بودم تااینکه یکم وضع مالیمون بهتر شد اقدام کردیم دوبار پشت سر هم سقط کردم سر چهارهفته رفتیم آزمایش ژنتیک گفتن شوهرت مشکل داره باهم نمیتونین بچه دار بشین
که کم کم بد خلقیاش و اذیت کردناش شروع شد یه شب گفت اگر میخای برو طلاق بگیر چون تو هم بالاخره بچه دوس داری گفتم نه تو اگه یه سری اخلاقات بذاری کنار من بچه نمیخام خودتو اندازه بچمون دوسدارم
ولی این درست نشد که بدتر شد
گذاشت رفت یه شهر دیگه
منم با کمک خونواده شروع کردم به طلاق
چون موضوع پزشکی داشتیم تو جلسه اول حکم طلاقمون صادر شد و جهیزیمم بلافاصله اوردم و نصف مهریمم تو چند جلسه گرفتم