چه جمله ای میتونه توصیفشون کنه؟ هیشکی پدر و مادر نمیشه. بابام خدا رحمتشون کنه، وقتی از دانگشگاه برمیگشتم شهرمون، سه و چهار صبح میرسیدم. همیشه خودش میومد درو باز میکرد. برام صبحانه آماده کرده بود یا غذا گرم کرده بود یا میوه شسته بود، میدونس موز دوست دارم و برام موز میخرید. بخاری اتاقم رو از شب قبل روشن کرده بود. همیشه خوش اخلاق و مهربون بود. بابایی من دلم برات تنگ شده... 😢😢😢
وقتی کوچیک بودیم، تابستونا مامانم تو ایوون فرش مینداخت و اونجا مشقامونو مینویشتیم، سه تایی بازی میکردیم، رو کاغذ شکل میکشید میچید مامانیم. همه دور هم جمع میشدیم و تو حیاط سفره مینداختیم. چقدر خوش میگذشت. مامان وقتی بچه بودم همیشه دعا میکردم خدا سلامتی و جون منو بده به تو. مامان تو نور و گرمی زندگی مایی.